ساحل ها
( بخش دوم )
معلمینی که سالیان سال شقایق های پر طراوت و شاداب کلاس را با ایمان و امید , اراده ی پولادین و استقامت و پایداری در برابر طوفان های سهمگین حوادث غمبار و نومیدی آشنا نموده. و شاخسار وجودشان را با شکوفه های خود باوری و خرد و آگاهی گلباران کرده اند.
چه سرمایه ای از این نعمت و توفیق الهی برتر و بالاتر برای طلایه داران فرهنگ و تمدن بشری. که شاهد به برگ و بار نشستن نهالان دیروز و درختان تنومند و پر شکوفه ی امروزند.
.همکاری درد دل میکرد و می گفت :
در سفر معلمی اموختم باید به صورت تک تک بچهها خیره شوم،
و بدون هیچ سوالی کشف کنم ؛
کدامشان غم اب و نان دارد ؟
_کدامشان گونههایش بخاطر تب سرخ شده است ؟
_کدامشان بخاطر طلاق پدرو مادر هر روز به یک سمت پرت میشود ؟
کدامشان از استرس زیاد ناخنهایش را تا ته میجود ؟
کدامشان چند دانه رویا در جیبهایش گم کرده است ....؟
چقدر تصور همه اینها سخت است و چه توان و هنری میخواهد شغل معلمی ..
حال پایان سفر است ، من ماندهام با یک دنیا خاطره و یک کتاب حرف ....و یک ارزوی ساده ...!!!
اینکه یکی بگوید ؛ خدا قوت معلم عزیزم ...
دل خوشم به یک داستان کوتاه و صداهایی اشنا درون کوی و برزن که میگویند ؛
سلام من زمانی دانشاموز شما بودهام
مرا نمی شناسید ...!!!
و من شاد و خوشحال از دیدنشان میگویم ؛
خدا را شکر که در این شهر فراموشیها ، هستند انهایی که هنوز مرا میشناسند ، حق شناسند و هنوز مرا دوست میدارند ....
اشک هایم را از روی گونه هایم پاک کردم و به ایشان گفتم :
هر که چون لاله کاسه گردان شد
زین جفا رُخ به خون بشوید باز
( مرکز افتاد برون بس که شد این دایره تنگ )
اگر ما نتوانیم بخندیم ، شادی کنیم ، آواز بخوانیم ، زندگیمان مانند یک کویر است ...
زندگی باید مثل باغی باشد که در آن پرندگان آواز می خوانند , گل ها شکوفه می دهند و درخت ها به رقص در میآیند ،
جایی که خورشید با شادمانی برخیزد ... این یکی از بزرگترین حماقت های بشر است ... که در دنیا هیچ دانشگاهی هنر زندگی کردن ، هنر عشق ورزیدن و هنر شاد بودن و مراقبه کردن را به مردم آموزش نمیدهد ... تمام چیزهایی که در دانشکده ها تدریس میشوند نمیتوانند به ما احساس شوخطبعی بدهند ...
به جز عشق نیایشی نیست ...
زندگی گرمی دلهای به هم پیوسته است
گر در آن عشق نباشد همه دره بسته است
روزتان شاد وَ سرشار ز ایمان و امید
دل بی عشق دلی زار و نزار و خسته است.
" جعفری " یاد رفیقان کن و احوال بپرس
زندگی آه و دمی هست و به موئی بسته استم