علی اکبر جعفری
علی اکبر جعفری

علی اکبر جعفری

فرهنگی

 *هسته اصلی دانشگاه* در ایران به لحاظ تاریخ تطور، ادامه *دارالمعلمین* است که در سال تحصیلی ۹۸-۱۲۹۷ خورشیدی، با تصویب مجلس شورای ملی و احساس نیاز روشنفکران ایرانی به ابزار اولیه پیشرفت، یعنی تربیت معلم، به ریاست *ابوالحسن فروغی* تاسیس شد. 

دارالمعلمین از استادان برجسته ای همچون *عباس اقبال آشتیانی، سعید نفیسی، بدیع الزمان فروزانفر، عبدالعظیم قریب، علی اکبر سیاسی* و ... بهره می گرفت. این نهاد در طول تاریخ خود نام های متعدد داشت و بعدها به ترتیب به *دارالمعلمین عالی* ، *دانشسرای عالی* ، *دانشگاه تربیت معلم* ، و امروز هم به اسم *دانشگاه خوارزمی* نام گذاری شده است. 


 در آن زمان رسم بود که با ساخته شدن سازه ها؛ به ویژه مکان های آموزشی، شعری نیز  سروده می شد که یک بیت از شعر دانشسرای مقدماتی تهران توسط ملک الشعرای بهار به شرح زیر است:


 *رقم زد کلک مشکین بهار از بهر تاریخش* 

 *که «این دانشسرا دائم همایون باد بر ایران»* 


 پیشروترین آموزش‌های بعد از متوسطه در دارالمعلمین ایران ارائه شده است و در کلاس‌های آن، استادانٍِ نام آور این سرزمین درس داده اند. بزرگانی پشت نیمکت‌های دارالمعلمین نشستند، تحصیل کردند و آنگاه خود از نخستین استادان نسل برجسته دانشگاهیان ایران شدند؛ به گونه ای که تعدادی از استادان اولیه دانشگاه تهران از معلمان همین نهاد علمی بودند. در آزمایشگاه دارالمعلمین، اولین تحقیقات علوم پایه در سطح بعد از متوسطه و دانشگاهی آغاز شد، نخستین لذت‌های پرسشگری و دانایی نوین ایرانی به همراه  مسائل فلسفی در فضایش تجربه شد و زمزمۀ های معرفتی در عمق ذهن و جان دانشجویانش طنین انداخت: *«آهان! الآن فهمیدم».* 


 *به تعبیر دکتر مقصود فراستخواه دارالمعلمین بخشی از رنسانس معاصر ایرانی و جزئی از طرح مدرنیته ناتمام ما بود.* 

تأسیس دارالمعلمین در چند دهۀ نخست آن، بخشی از طرح تجدد و تکاپوهای تمدنی ایران در تجربه معاصر بود. در واقع، فکر ساختن *«مدرسه سیاسی»، «دارالمعلمین» و «دانشگاه تهران»* از دو اندیشه بزرگ تر *مدرنیته* و *ملی* سرچشمه گرفت و افرادی مانند *دکتر علی‌اکبر سیاسی* در هر سه نهاد (مدرسه سیاسی، دارالمعلمین و دانشگاه تهران) نقش‌آفرین شدند.


 دارالمعلمین یک خصیصه ممتاز داشت و آن اقتباسی بومی ‌از تجربۀ بین‌المللی در جهان پیشرو آن زمانه بود. فکر تأسیس دارالمعلمین برگرفته از یک تجربه پیشرو در اروپا و نیز کشورهای در حال توسعه منطقه بود که به واسطه تحول‌خواهان اجتماعی همچون *میرزا حسن رشدیه* وارد دولت شد و اصلاح‌طلبان دولتی را نیز به این صرافت انداخت. کسانی چون *دکتر علی‌اکبر سیاسی و دکتر عیسی صدیق* در حین تحصیلات خود در اروپا با این تجربه جهانی آشنا شده بودند. *دکتر اسماعیل مرآت* ، استاد و نخستین معاون دارالمعلمین نیز، دانش‌آموختۀ دانشسرایی در فرانسه بود.

مدیران و استادان دارالمعلمین ایرانی نقش ابتکارات ایرانی خود را به این تجربه‌های جهان‌شمول زدند، اما به نام بومی‌سازی به اصل تجربۀ جهانی دانش جدید لطمه وارد نیاوردند و شیر بی‌یال‌ و دم و اشکم خلق نکردند.


 در دارالمعلمین و بعد دانشسرای عالی، به گواه سالنامه ها، انجمن های متعددی پدید آمد که شاید بتوان آن ها را *نماد دموکراسی در قلب یک مرکز آموزشی* دانست؛ زیرا انجمن ها در هر مملکتی مشق دموکراسی اند و شیوه تعامل و زیست جمعی را به افراد می آموزند. اگرچه دوران پهلوی اول به لحاظ دموکراسی پارلمانی کارنامه درخشانی نداشت؛ ولی در جهت ایجاد زیرساخت های دموکراسی نقش مهمی ایفا کرد. از این رو شاید بتوان به انجمن های دانشسرا به عنوان یک زیرساخت دموکراسی که توسط برخی از نخبگان برجسته ایرانی نظیر دکتر عیسی صدیق و ...  به وجود آمد، نگاه کرد. 


 نمونه بارز آن، *جامعه لیسانسیه های دانشسرای عالی* است. این جامعه در سال ۱۳۲۰ توسعه پیدا کرد و به معنای دقیق کلمه انجمن شد و صاحب ارگانی به نام *مجله سخن* گردید.

مجله ادبی *#سخن* به سردبیری *دکتر پرویز ناتل خانلری* یک نهاد مدنی و بخشی از داستان تاریخ تحول ماست. اگر سخن نبود خیلی از کوشش های بعدی هم پدید نمی آمد. 

یکی از علل جذابیت موضوع دارالمعلمین، بررسی تکاپوهای دائم در این سرزمین است که اسمش را می توان *مدرنیته ناتمام* گذاشت. توسعۀ در ایران یک طرح  به پایان رسیده و شکست خورده نیست، بلکه *طرحی ناتمام* است. 


  همشهریان ما مفتخرند که به *همت زنده یاد دکتر عبدالله معظمی* ، از یازده دانشسرای مقدماتی کشور که ۱۰ مورد از آن ها در مراکز استان ها دایر گردیده بود، *یکی هم در گلپایگان راه اندازی شد* و شماری از فرهنگ ورزان مناطق مختلف کشور از این مرکز آموزشی فارغ التحصیل شدند.

 *شاید بتوان گفت در مقیاسی کوچک این دانشسرا، #دارالفنون شهر ما بود.*

برای حضرت استاد

‍ .


 برای حضرت استاد


حسن نعمت‌پور


"هر بزرگی که به فضل و به هنر گشت بزرگ/ 

نشود خُرد به بد گفتن بهمان و فلان "


شفیعی کدکنی استاد بزرگ روزگار ما، آنکه نام نامی‌اش فراتر از مرزهای ایران است، جوهر وجودش خرد و خردمندی است و چه اقبال بلندی که هم عصر چنین استاد بزرگی باشی...


او را باید "در کوچه باغ‌های" شعر و شعور بویید "چراغ و آیینه"ای است بر ظلمت و جهل، همو که  "صورخیالش" بر هر که و هر چه بتابد روضه جانش را منور می‌کند. او به دنبال "طفل شادی‌ست" و برای "خفتگان شب سرودصبح" را در "جویباران جاری" زمزمه می‌کند...


او فرصتی است برای ادبیات و شعر جهان و به‌ویژه این خاک گهر پرور دوست داشتن او لیاقت و هنر می‌خواهد. دردانه گوهری‌ست که گوهرشناسان دریای معانی از جان و دل خریداران اویند...


جان‌ها همه تشنگان اویند 

در یافتنش به جستجویند


دریغا! که جاماندگان از وادی شعر و شعور و بی‌نصیبان را محک تمیز سخنان نغزش نهاده‌اند. آنان که کعبه و بتخانه را فرقی نمی‌نهند...


"جای آن‌ست که خون موج زند در دل لعل/

زاین تغابن که صدف می‌شکند بازارش"


حضرت استاد...! ستودن بزرگی شما با بضاعت اندک ما زیره به کرمان بردن و خرما به بصره بردن است، "من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود" فروزانفرها، نفیسی‌ها، ملک الشعراها و... باید در مورد شما دادِ سخن بدهند...


باری جسارت این شاگرد بی‌مایه را عفو نمایید به رسم شاگردی و عرض ادب و ارادت، قلمی بر صفحه دوانیدم


"حُسن تو همیشه در فزون باد

رویت همه ساله لاله‌گون باد

اندر سرِ ما خیالِ عشقت

هر روز که باد در فزون باد"


پروردگار!

"زاین بی‌خردان سفله بستان 

دادِ دل مردم خردمند"


ای مهربان‌تر از برگ در بوسه‌های باران

بیداری ستاره در چشم جویباران


آیینه نگاهت پیوند صبح و ساحل

لبخند گاه‌گاهت صبح ستاره باران


بازآ که در هوایت خاموشی جنونم

فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران


ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز

کاین‌گونه فرصت از کف دادند بیشماران


گفتی به روزگاری مهری نشسته گفتم

بیرون نمی‌توان کرد حتی به روزگاران


بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز

زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران


پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند

دیوار زندگی را زین‌گونه یادگاران


این نغمه محبت، بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقی‌ست آواز باد و باران

" استاد شفیعی کدکنی "


درود. آدینه تان سرشار از عشق و امید.

گفته بودی که چرا محو تماشای منی

آنچنان محو که یک. دم مژه بر هم نزنی

مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی. 


 " زنده یاد فریدون مشیری "


در چمن محو تماشای شقایق شده ام

آنچنان خیره که در دیده نمانده ست نمی

عشق آتش زده بر جان و روانم شب و روز

وای وصفش نتوان گفت به هر انجمنی

روزگاران به سلامت گذرد بر همگان

زندگی عشق و محبت بوَد و آه و دمی

جنگ و خونریزی و نفرت منش انسان نیست

صلح و آرامش و شادیست مرام چو منی


صبح با نغمه ی بلبل به گلستان بشتاب

جلوه و ناز شقایق تو ببین در چمنی

جعفری گردش ایام و زمستان و بهار

پیش چشمان تو آرد مِهِ شیرین سخنی

درود. روز خوش آغاز هفته تان سرشار از عشق و امید.