علی اکبر جعفری
علی اکبر جعفری

علی اکبر جعفری

فرهنگی

با منِ بیکس تنها شده، یارا تو بمان

در زمان بیماری استاد شهریار، هوشنگ ابتهاج(سایه) به دیدن او می رود و غزل معروف "شهریارا تو بمان" را با مضمون زیر برای او می سراید:
ماجرای وساطت «شهریار» برای آزادی «ابتهاج» طرفدار حزب توده از زندان -  خبرآنلاین

با منِ بیکس تنها شده، یارا تو بمان

همه رفتند از این خانه، خدا را تو بمان

منِ بی‌برگِ خزان‌دیده، دگر رفتنی‌ام
تو همه بار و بری، تازه‌بهارا تو بمان

داغ و درد است همه نقش و نگار دل من
بنگر این نقش بخون شسته، نگارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک
دل ما خوش بفریبی‌ست‌، غبارا تو بمان

هر دم از حلقۀ عشّاق‌، پریشانی رفت
به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان

شهریارا تو بمان بر سر این خیل یتیم
پدرا، یارا، اندوه‌گسارا تو بمان

«‌سایه‌» در پای تو چون موج دمی زار گریست
که سرِ سبز تو خوش باد، کنارا تو بمان...

شهریار نیز پاسخ غزل او را اینگونه می دهد:

سایه جان؛رفتنی استیم، بمانیم که چه؟
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه؟

درسِ این زندگی از بهرِ ندانستنِ ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه؟

خود رسیدیم به جان،نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم وبه خاکش برسانیم که چه؟

آری این زهر هَلاهِل، به تشخُص،هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه؟

دورِ سر،هِلهِله و هاله ی شاهینِ اجل
ما به سرگیجه ،کبوتر بِپَرانیم که چه؟

کشتی‌ای را که پیِ غرق شدن، ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟

بدتر از خواستن، این لطمه ی نتْوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟

ما طلسمی که قضا بسته، ندانیم شکست
کاسه و کوزه،سرِ هم بِشِکانیم، که چه؟

گر رهایی‌ست، برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لُجّه رهانیم، که چه؟

ما که در خانه ی ایمانِ خدا ننشستیم
کُفر ابلیس به کُرسی بِنِشانیم، که چه؟

مرگ یک بار مَثَل دیدم و شیون، یک بار
این قدر پایِ تعلل بکشانیم که چه؟

شهریارا، دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم ،که چه؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.