علی اکبر جعفری
علی اکبر جعفری

علی اکبر جعفری

فرهنگی

نوع جارو کردنش کمى ناشیانه بود




نوع جارو کردنش کمى ناشیانه بود ؛ تا حالا ، در طى صدها روز ده ها پاکبان رو دیدم و حالیم بود که این یارو این کاره نیست ؛

بنا بر شمّ پلیسیم ، رفتم تو نخش ؛ 

کم کم این مشکوک بودنش رفت رو مخم ، در کیوسک رو باز کردم و صداش کردم «عزیز ، خوبى ؟ یه لحظه تشریف بیار» ...

خیلى شق و رق ، اومد جلو و از پشت عینک ظریف و نیم فریمش ، خیلى شسته رفته جواب داد : «سلام ، در خدمتم سرکار ، مشکلى پیش اومده ؟»

از لحن و نوع برخوردش جا خوردم ، نفس هاش تو سرماى سحرگاه ابر می شد ؛ به ذهنم رسید دعوتش کنم داخل ...

لحنمو کمى دوستانه تر کردم : «خسته نباشى ، بیا داخل یه چایى با هم بزنیم »...

 بعد تکه پاره کردن یه چندتا تعارف ، اومد داخل و نشست ، اون یکى هدفون هم از گوشش درآورد . دنباله سیم هدفون رو با نگاهم دنبال کردم که میرفت تو یقه ش و زیر لباس نارنجى شهرداریش محو می شد .

 پرسیدم «چى گوش میدى ؟» گفت : «یه کتاب صوتى به زبان انگلیسیه» ...

کنجکاوتر شدم : «انگلیسى ؟! موضوعش چیه ؟» گردنشو کج کرد و گفت : «در زمینه اقتصادسنجى» ...

شکّم دیگه داشت سر ریز می شد ! 

«فضولى نباشه ؛ واسه چى یه همچه چیزى رو مى خونى ؟». با یه حالت نیم خنده تو چهره ش گفت : «چیه ؟ به یه پاکبان نمیاد که مطالعه داشته باشه ؟ ... به خاطر شغلمه» ...

استکانى رو که داشتم بالا مى بردم وسط راه متوقف کردم و با حالت متعجب تر پرسیدم : «متوجه نمیشم ، این اقتصاد و سنجش و این داستان ها چه ربطی به کار شما داره ؟». 

نگاشو یه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه کرد و گفت : «من استاد هستم تو دانشگاه».

قبل از اینکه بخوام چیزی بپرسم انگار خودش فهمید گیج شدم و ادامه داد : «من پدرم پاکبان این منطقه است . آقاى عزیزى ، در مورد شما و دو تا دختر باهوش شما هم براى ما خیلى تعریف کرده جناب حیدرى پور ...

من دکتراى اقتصاد دارم و دو تا داداشم یکی مهندسه و اون یکى هم داره دکتراشو می گیره. هرچى بش میگیم زیر بار نمى ره بازخرید شه ؛ ما هم هر ماه روزایی رو به جاى پدرمون میایم کار مى کنیم که استراحت کنه ، هم کمکش کرده باشیم هم یادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اینجا رسوند ».

چند لحظه سکوت فضاى کیوسک رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل بود. استکان رو گذاشتم رو میز و بلند شدم رفتم سمتش ، بغلش کردم و گفتم درود به شرفت مرد ، قدر باباتم بدون ، خیلى آدم درست و مهربونیه ...


بر اساس داستانى واقعى ،

به قلم على رضوى پور ، روانشناس و مربى زندگى


درود بر شما , روز خوش , ایام به کام.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.