شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونش
«منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش»
به خود گفتم تو هم مجنون یک لیلای زیبایی
که جان، داروی عمر توست در لبهای مِیگونش
بر آر از سینه ی جان شعر شورانگیز دلخواهی
مگر آن ماه را سازی بدین افسانه افسونش
نوایی تازه از سازِ محبت، در جهان سَر کن
کزین آوا بیاسایی ز گردشهای گردونش
به مهر، آهنگ او روز و شبت را رنگ دیگر زن
که خود آگاهی از نیرنگ دوران و شبیخونش
ز عشق آغاز کن، تا نقش گردون را بگردانی
که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش
به مهر آویز و جان را روشنایی ده که این آیین
همه شادی است فرمانش، همه یاری است قانونش
غم عشق تو را نازم، چنان در سینه رَخت افکند
که غمهای دگر را کرد از این خانه بیرونش!
غرور حُسنش از رَه میبرد، ای دل صبوری کن!
به خود باز آورد بار دگر شعر فریدونش
" فریدون مشیری "
±++++++++++++
الا ای یار دیرین در چمن همچون شقایق باش
که از عطر وجودش هوشیاران گشته مدهوشش
سرود عاشقی برخوان چو بلبل در سحرگاهان
که ماه فرودین. گیرد بهاران را در آغوششِ
تو هم با. " جعفری " همراه شو در مهر ورزیدن
درود صبحگاهان نیست از خاطر فراموشش