علی اکبر جعفری
علی اکبر جعفری

علی اکبر جعفری

فرهنگی

مرغ سحر غزل خوان بر شاخه ی طوبی


( بخش اول )
 هرگز به این مردم و به سرزمینم پشت نکردم
" استاد شجریان "

اخبار ضد و نقیض از درگذشت محمدرضا شجریان - خبرگزاری حوزه

موسیقی ایرانی تنها یک سنت موسیقایی نیست، تنها یک فرهنگ غنی و ریشه دار و کهنسال نیست، بلکه در عین حال نموداری دقیق و روشن از یک تمدن دیرپا و ماندگار است که طی هزاران سال در دل این جغرافیای رنگارنگ شکل گرفته‌است و من در تمام طول زندگی‌ام و در بیش از نیم قرن حضورم در عرصه موسیقی ایرانی، همیشه و در همه حال کوشیده‌ام تا نه فقط پاسدار ارزش‌ها، اصول و شکوه و عظمت این سنت موسیقایی، نه فقط مفسر این فرهنگ غنی بلکه پاسدار این تمدن باشم.


 موسیقی ایرانی همیشه و در هر حال، بازتاب دهنده جلوه‌های مختلف این تمدن کهنسال و رنگارنگ بوده‌است، بازتاب دهنده معماری و مهندسی ایرانی در دل خاک و خشت و لعاب و آرامش و سکوت و خلوص و خلوت انسی که در آن موج می‌زند و از انسانی گفته‌است که در این خانه‌های دلباز و روشنِ رو به نور، در دل حضور دایمی طبیعت و خورشید و آب، در جست و جوی لحظه ای آرامش و آسایش و خلوت و مهربانی بوده‌است.

  موسیقی ایرانی بازتاب دهنده شعر و ادب غنی و کهنسال این سرزمین و نظم دقیق و مهندسی شده حیرت انگیزش بوده که در تمام طول تاریخ پربارش از خنیاگران کهن تا همه ی آن شاعران درخشان و گذر از همه پیچ و خم‌های تاریخ، تنها نمایش دهنده حیرت انسانِ این مرز و بوم از زیست در جهان بود و از پرستش و حمد و ثنای خالق و خلق و آواها و نواهای موسیقی ایرانی هم چیزی جز ستایش حضور در این جهان و حیرت و بهت و ستایش از این نظم و تکامل نیست.

 هنرمند ایرانی، برعکس هنرمند غربی، فردیت اش یعنی مایه رسیدن و خلق و آفرینش هنری را همیشه در حیرت از کشف و شهود این جهان با نظم و اصول صرف کرده‌است. موسیقی ایرانی، جشن و شور درک این حیرت، این کشف و شهود، این شکوه و عظمت است.

 من در تمام طول این نیم قرن کوشیدم تا این سنت ریشه دار خنیاگری ایرانی را با همه زوایا و گوشه‌ها، همه غنا و عظمت و تنوعش حفظ کنم و پاس بدارم و سپس آن را به آیندگان منتقل کنم. کوشیدم که این سنت خنیاگری را که در عمق این تمدن کهنسال ریشه دارد، از چنگ نوازان هخامنشی تا موسیقیدانان ساسانی و سپس قاریان کلام وحی پاسداری کنم و اگر می‌توانم چیزی بر آن بیفزایم , ......

بدرقه استاد شجریان از تهران | ایندیپندنت فارسی

گر‌ چه از هر‌‌ ماتمی خیزد غمی

فرق دارد ماتمی تا ماتمی
لاجرم در مرگ مردان بزرگ
گفت باید «ای دریغا عالمی»
صادق سرمد
*******************************************************************************

                     ( بخش دوم )

 ..... و اگر همیشه کوشش کردم تا حافظ و پاسدار دقیق این سنت باشم تنها به این قصد بوده که در غیاب آن معماری با شکوه، آن شعر و ادب غنی و درخشان، آن کتابت و خطاطی و مینیاتور و دیگر مایه‌های هنری این تمدن، موسیقی ایرانی است که اکنون تنها بازمانده، حافظ , پاسدار و نماینده ی آن تمدن کهنسال ( اما در حال نابودی یا دست کم دگرگونی است )، می باشد.

 موسیقی ایرانی، سینه به سینه در دل عاشقان حفظ شده، از پستویی به گوشه ای پناه برده، طی قرن‌ها پالایش و نظم یافته، فردیت‌های هنرمندان در طی تاریخ به آن افزوده شده، غنا و تکامل یافته و اکنون فشرده شده و خلاصه شده ی ویژگی‌های یک تمدن است. من کوشش کردم تا آن را حفظ کنم. به تمام و کمال آن خدشه ای وارد نکنم، حرمت اش را بدارم و اگر می‌توانم چیزکی به غنایش اضافه کنم، تا دیگرانی شاید آن را متحول کنند و از آن چیزی کامل تر بسازند.

  در سال ۱۹۹۵ یونسکو به مناسبت بزرگداشت خیام شاعر و ریاضیدان پرآوازه ایران، کنگره‌ای برپا کرد. کسان زیادی ازجمله ایرانیان فرهیخته‌ در برپایی این کنگره نقش عمده داشتند. برگزارکنندگان و آقای «فدریکو مایور» دبیرکل یونسکو به این خیال افتادند که کنگرهٔ بزرگداشت عمر خیام حکیم بزرگ نیشابور را با آوای جان‌بخش موسیقی ایرانی شرقی‌تر کنند و مرا برگزیدند. در شب پایانی و مراسم اختتامیه که در پاریس برگزار می‌شد، آقای فدریکو مایور مدال پیکاسو را به من اهدا کرد و متنی را قرائت کرد. اصل متن به فرانسوی بود که‌ترجمهٔ آن این است: «سازمان‌تربیتی و فرهنگی و علمی ملل متحد (یونسکو) به‌پاس تلاش‌های محمّدرضا شجریان در جهت موسیقی کلاسیک ایرانی و اشاعهٔ آن به‌عنوان عامل گفت‌وگوی فرهنگ‌ها نشان مطلّای پیکاسو را به وی اعطا می‌کند.» در پاسخ به صحبت‌های آقای مایور، من هم متقابلاً از ایشان و سازمان یونسکو سپاس‌گزاری کردم و گفتم: «از شما سپاس‌گزارم که معنویّت و فرهنگ کهن ایران‌زمین را شایستهٔ دریافت نشان پیکاسو دانسته‌اید و بنده را به نمایندگی از هنرمندان و کسانی‌که برای فرهنگ ایران خدمت کرده‌اند، برگزیده‌اید. این نشان به من تعلّق ندارد بلکه نشان قدردانی از هنر، معنویّت و تمام استعدادهای ایرانی‌ست و من به نیابت از تمام صاحب‌هنران ایرانی، از شما تشکّر می‌کنم.»
...
ما هرچه داریم از اساتید و مردم خوب‌مان داریم و من به نمایندگی از آنان، این نشان را دریافت کردم
نشان پیکاسو متعلق به مردمی است که مرا در دامان پر مِهر خود پروریده اند. .
( ادامه در بخش سوم )

**********************************************************************************
بخش سوم
 
           

  .... . نشان هنر پیکاسو هر چهارسال یک‌بار از طرف یونسکو به هنرمند یا شخصیتی که فعالیتهای فرهنگی جهانی دارد و کارش دارای اصالت و ویژگی‌هایی است، اهدا می‌شود. پیکاسو با خلق آثار شگفت‌انگیز و ایجاد سبکی نو در نقاشی، بنیان‌های این هنر را درهم ریخت و بر جهان عصر خودش تأثیری شگرف گذاشت. نشان مزبور بیضی و به شکل چشم پیکاسو طراحی شده‌ است. شاید به این دلیل که چشم پیکاسو، دنیا را به شکل متفاوتی می‌نگریست. نشان پیکاسو برای هر هنرمندی در هر حوزه فرهنگی و قلمرو جغرافیایی از نظر هنری و معنوی بسیار ارزشمند است. زیرا بزرگترین نشان فرهنگی جهانی است که از سوی یونسکو به هنرمندان جهان اهدا می‌شود. واقعش از نشاط در پوست خود نمی‌گنجیدم. زیرا این نشان متعلق به مردم میهن من است که مرا در دامان پرمهر خود پرورده
است. متعلق به خاک سرزمینی است که معشوق من است. اما بالاترین نیکبختی برای من در این است که گروهی صاحبدل به صدای من گوش می‌کنند و از آن لذت می‌برند و افزون‌براین، وقتی می‌بینم که پس از سالها زحمت و مرارت و خدمت به هنر این سرزمین، گروهی قدرشناس، خستگی را از تن انسان می‌زدایند. من آنرا به نمایندگی از سوی هنر ایران دریافت داشتم و با کمال افتخار نیز به پیشگاه ملت ایران تقدیم کردم..

  استاد شجریان در سال 1345 بر اساس دعوت استاد داوود پیرنیا مدیر برنامه ی گلهای جاویدان همکاری خود را با این برنامه آغاز کرد
پیرنیا سرش را از روی کاغذها بلند کرد و گفت: این را چه کسی خوانده بود؟ گفتند: از شهرستان آمده، از مشهد
پیرنیا گفت: برگ سبز ۲۱۶ باشد. من همین را پخش می کنم. اسمت چیست جوان؟
- محمدرضا
- اهل مشهدی؟
- آری.
- باید منتقلت کنم تهران، باید تهران باشی حیف است...

جوان گفت: استاد اگر خواستید صدای من را پخش کنید، بگویید سیاوش است. سیاوش بیدگانی.
پیرنیا گفت: می‌دانی بیدگانی یعنی چه؟
جوان گفت گوشه‌ای در دشتی است.
پیرنیا گفت آفرین. پس بلدی. حالا بگو چرا بگویم سیاوش بیدگانی؟
جوان گفت: پدرم حساس هستند. مذهبی هستند. شدیدا تعصب دارند. اصلاً در خانه نه رادیو داریم نه تلویزیون. ایشان حتی نمی‌داند که من بلدم آواز بخوانم. بفهمند بد می شود.
پیرنیا گفت: خیالت راحت.باشد , نوشت:
برگ سبز ۲۱۶، سیاوش بیدگانی ...
و اولین برنامه استاد در شب 15 آذر ماه 1345 در رادیو آغاز شد.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده ی عالم دوام ما
بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی
در سینه های مردم عارف مزار ما.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد


*

*


*


*


*