علی اکبر جعفری
علی اکبر جعفری

علی اکبر جعفری

فرهنگی

ماه و پلنگ

" ماه و پلنگ "

( بخش اول )

 عزیز مصر به رغم برادران غیور      
 ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید

  در کلاس سوم دبیرستان,  موضوع درس ریاضی حد و پیوستگی بود. برای پاسخ دادن به تمرین‌های این درس از نیلوفر خواستم که پای تابلو بیاید. او صورت اولین مسأله را نوشت و خیلی دقیق و عالمانه حل کرد و به توضیح راه‌حل خود پرداخت. نگاهی به سایرین کردم. با نهایت تأسف و ناباوری دیدم برخی از آنان ( و نه همه ) با چشمانی آکنده از نفرت و حسد نیلوفر را ورانداز می‌کنند.

 او نشست و نرگس را فراخواندم. نرگس هم به خوبی از عهده‌ی حل تمرین برآمد. باز هم عده‌ای با نگاه‌های معنی دار خود نارضایتی خویش را از کامیابی او ابراز داشتند. انگار این صفت زشت و ناپسند برای آنان یک عادت شده بود و این بیماری روحی و روانی در گستره‌ی کلاس ریشه دوانده بود.

دریغا که دانش‌آموزان معنی حد و پیوستگی تابع را به خوبی آموخته بودند ولی حد و مرز انسانیت را شکسته و از عشق و همدلی و پیوستگی بین بعضی از آنان خبری نبود.

این مقوله به دایره‌ی اخلاق تعلق داشت. دایره‌ای که مرکزش یکتاپرستی و شعاعش تا مرز لایتناهی اخلاص تداوم داشت. ا
 روی تابلو نوشتم:

حسد ایمان را می‌خورد همچنان که آتش هیزم را.

و پس از لحظه‌ای سکوت معنی دار با نگاهی دردآلود که از یک کتاب گویاتر بود گفتم:

من ندیدم دو صنوبر با هم دشمن
من ندیدم بیدی سایه‌اش را بفروشد به زمین
رایگان می‌بخشد  ناروَن شاخه‌ی خود را به کلاغ

نگ تفریح نیلوفر و نرگس را صدا زدم و از ایشان پرسیدم:

آیا شما در یادگیری دروس به دوستانتان کمک می‌کنید ؟  آیا مواردی پیش آمده که شما به مشکلات درسی آنان پاسخ نگفته و بی‌تفاوت گذشته باشید؟
نرگس: خیر اتفاقاًِِ هر وقت سؤالی داشته‌اند  با عشق و علاقه و با صمیمیت به آنان کمک کرده‌ایم تا راه حل مسأله را پیدا کنند.
 نیلوفر: در بسیاری از موارد ما کاستی‌ها و کمبودهایی داریم که به شدت آزارمان می‌دهد. حال اگر به هر دلیل نتوانستیم آنها را جبران کنیم یکی از راه‌های مقابله‌ی منفی با آن‌ها را جلوگیری از پیشرفت دیگران می‌دانیم و بر این باوریم که:
اگر دیگران کم بیاورند مفهوم دیگرش این است که من زیاد آورده‌ام!!!
مثلا در یک مسابقه‌ی دو چهارصد متر آرزو می‌کنیم رقیب ما بر زمین بیافتد دچار ایست قلبی شود و اگر بتوانیم به او قدپایی بدهیم تا زمین بخورد و در نتیجه از او جلو بیافتیم. یعنی پیروزی خود را در شکست دیگران جستجو می‌کنیم. ولی آیا این پیروزی کاذب دردی را از ما درمان می‌کند؟
( ادامه ی مطلب در بخش دوم )



( بخش دوم )

نرگس: شگفت‌آور است که حتی با انگ تهمت و افترا جلوی حرکت و رشد و خدمتگزاری دیگری را می‌گیریم و هنگامی که او را از هستی ساقط کردیم مزورانه جویای حالش می‌شودیم و گاهی از او معذرت خواهی می‌کنیم. اما به قول زنده یاد حمید مصدق :

گیرم که آب رفته به جوی آید      
 با آبروی رفته چه باید کرد
سایر همکاران و دانش‌آموزان آن کلاس نیز به جمع ما پیوستند.
آقای میم که دبیر ادبیات فارسی بودند چنین ادامه دادند:
خداوند در نهاد انسان‌ها انگیزه‌ی رقابت سالم را قرار داده است که بسیار پسندیده و در جهت تعالی بشر برای کمال‌جویی است. ما می‌توانیم آگاهی‌ها و اندوخته‌های علمی خویش را در اختیار دیگران قرار دهیم و در عین حال بکوشیم تا از آنها پیشی بگیریم. زیرا:
دنیا آنقدر وسیع است که برای همه‌ی مخلوقات جایی هست به عوض آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جایگاه واقعی خویش را بیابیم.
 خانم لام دبیر جامعه شناسی افزودند:
 دوستان به علت‌های درونی بیماری حسد اشاره کردند که ریشه‌های آن خودخواهی , تکبر , خودبزرگ بینی و مشکلات شخصیتی انسان است. من می‌خواهم از زاویه‌ای دیگر و با توجه به علل برونی آن را بررسی کنم.
چرا صفت زشت حسادت در ما رشد می‌کند؟ چرا دوستانی که دم از یکرنگی و صمیمیت می‌زنند این‌گونه آلوده می‌شوند که از پیروزی یکدیگر نگرانند؟  به نظر من بزرگترین علت رفتار سراسر تبعیض در محیط زندگی و جامعه‌ی ماست.
از پدر و مادر و اطرافیان و بستگان گرفته تا برخی از مربیان ,  وسئلل ارتباط جمعی, بروکراسی اداری و ... این آتش نهفته در زیر خاکستر وجود افراد را شعله‌ور می‌سازند.
وقتی رفتار والدین نسبت به فرزندان دوگانه است, اگر منِ معلم در کلاس درس , به عده‌ای خاص توجه کنم و سایرین حتی از نگاه من محروم باشند,  مادامی که یکی بیش از حد لازم تشویق می‌شود و دیگری در عین استحقاق مورد بی‌مهری قرار می‌گیرد,  وقتی افراد جامعه از حقوق شهروندی یکسان برخوردار نیستند و... فساد و فقر که مولود نامیمون تبعیض می‌باشند جامعه را فرا می‌گیرد و درخت نامبارک حسادت در تار و پود وجود افراد مستعد ریشه می‌دواند :

به لطف کارگزاران عهد ظلمت و دود
   که از عنایتشان !!میرسد به گردون آه
کبوتران سپید , بدل شوند پیاپی به زاغ‌های سیاه

( ادامه ی مطلب در بخش سوم )


( بخش سوم )

گفتم درست می‌فرمائید. وقتی در یک مجلس یادبود جمعیتی به پاس عزیز از دست رفته‌ای و بستگان او حضور می‌یابند,  ملاحظه می‌کنید که فقط از افراد خاصی با ذکر نام قدردانی می‌شود و گویا دیگران محلی از اِعراب ندارند. زمانی که به پیرمرد یا پیرزن ناتوان و ژنده‌پوشی از روی ادب و احترام سلام می‌کنی, ناباورانه به اطراف می‌نگرد تا مخاطب سلام را در غیر خود جستجو کند. آنگاه آهی می‌کشد و می‌گذرد.
آری این رفتار شرک‌آلود و دور از روح یکتاپرستی فرد و اجتماع را به ریاکاری, کینه‌ورزی , بخل و حسادت و از همه بالاتر دروغ‌گویی آلوده می‌کند و سینه‌های مالامال از عشق و دوستی را به لجن‌زاری متعفن مبدل می‌سازد.
به یاد داشته باشیم  که ما فرزندان ایران زمین یعنی سرزمین حماسه و عشق و ایمانیم.  ایرانیان باستان از دیر باز  پندار نیک, گفتار نیک و کردار نیک را سرلوحه‌ی اندیشه و عمل قرار می‌دادند و داریوش پادشاه بزرگ هخامنشی دعا می‌کند که:

"خداوند این کشور را از دشمن , خشک‌سالی و دروغ نگاه دارد. "

روز بعد به کلاس رفتم. روی تخته‌ی سیاه با خطی خوش نوشته بودند:
" اکنون که بهار 1355خورشیدی با همه‌ی شکوه و زیبایی فرا رسیده است از آفریدگار گل‌های بهاری می‌خواهیم وجود منجمد و فسرده‌ی ما و جامعه‌ی ما را از یلداهای سرد و سیاه زمستانی نجات دهد و به نسیم روح‌بخش اردیبهشت بسپارد تا مصمم و استوار از کوچه‌باغ‌های سرسبز عشق و ایثار بگذریم.

بهار جمله نثار است و نو شدن ای دل                خوشا دلی که به این راز سبز پیوسته "

بر آن عزیزان لبخند زدم و گفتم: بهاران خجسته باد.

   علی اکبر جعفری  

1384/ 2/ 22
برگرفته از سلسله مقالات اینجانب در سایت آخاله گلپایگان.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.