علی اکبر جعفری
علی اکبر جعفری

علی اکبر جعفری

فرهنگی

شب چله- استاد علی اکبر جعفری


متن سخنرانی اینجانب در دبیرستان دخترانه حضرت خدیجه گلپایگان به مناسبت شب چلّه ( یلدا )

" بخش اول "


به نام خداوند جان و خِرد

کزین برتر اندیشه بر نگذرد 

با عرض سلام و ادب محضر همکاران گرانقدر و ارجمند (باغبانان گلستان اندیشه و احساس و دانش و آگاهی ) و گلهای شاداب و معطر این گلزار ( دانش آموزان عزیز )  

در مقدمه ی بحث برای تعامل بیشتر در انتقال سخن به اختصار مطالبی را با شما در میان می گذارم. 

1 _ دایرةالبروج ( مسیر حرکت ظاهری سالانهٔ خورشید نسبت به زمین، بر روی کره سماوی) دایره‌ای فرضی در آسمان است که ظاهراً (از دید ساکنان کرهٔ زمین) به نظر می‌آید که خورشید در مدت یک سال آن دایره را طی می‌کند.

این دایره در حقیقت مدار حرکت انتقالی زمین را به دور کرهٔ خورشید مشخص می‌کند و در واقع طرح مدار زمین بر کرهٔ آسمان است.

برج های دوازده گانه عبارتند از :

حَمَل  _ ثور _ جوزا _ سرطان _ اسد _ سنبله _ میزان _ عقرب _ قوس _ جَذ

دی _ دَلو _ حوت. 


2 _ فصل‌های سال حاصل حرکت انتقالی زمین به‌دور خورشید و متمایل بودن محور چرخش زمین نسبت به صفحه حرکت انتقالی ا‌ست

محور گردش زمین نسبت به خط عمود بر صفحهٔ گردش آن ۲۳٫۴ درجه «انحراف» دارد. به عبارت دیگر، محور زمین بر صفحه مداری آن عمود نیست. اگر غیر از این بود هیچکدام از فصول سال از جمله زمستان به وجود نمی‌آمدند و بهاری هم در راه نبود.


3 _عمود نبودن محور زمین بر صفحه مداری آن پیامدهای دیگری نیز غیر از پیدایش چهار فصل سال دارد

این مسأله باعث تغییر شدّت تابش نور خورشید در طول سال می‌شود. تغییرات آب و هوا در مناطق قطبی و معتدل نیز به همین دلیل است.


ممکن است تصور شود که تابستان‌ها زمین به خورشید نزدیک‌تر است و زمستان‌ها دورتر ,

این گونه نیست.  کژی محور زمین، تعیین می‌کند نور خورشید چگونه به زمین برسد و هر بخشی از آن چه مدت زیر تابش خورشید باشد.


4 _ انقلاب زمستانی چیست؟

 انقلاب زمستانی، در اختر شناسی، نام لحظه‌ای است که خورشید از دید ناظر زمینی در بیش‌ترین فاصله زاویه‌ای با صفحه استوا در آن سوی نیم‌کره ناظر قرار دارد.

این مطلب به توضیح بیشتری نیاز دارد که در بخش دوم به آن میپردازیم. 

( ادامه ی مطلب در بخش دوم )


متن سخنرانی اینجانب در دبیرستان دخترانه حضرت خدیجه گلپایگان به مناسبت شب چلّه ( یلدا )


" بخش دوم "


مدار رأس‌السرطان یکی از پنج مدار مهم جغرافیایی است که هر ساله یک روز خورشید در این مدار به صورت عمود می تابد که به آن انقلاب تابستانی می گویند.

این مدار که معنی نام آن «سر خرچنگ» است مدار عرض جغرافیایی ۲۳ درجه و حدود ۲۷ دقیقه شمالی کره زمین است. آفتاب در روز اول تابستان (روز اول تیر ماه) در نیم کرهٔ شمالی به نقاط واقع در روی این مدار، عمودی می‌تابد. در انقلاب تابستانی (در ۳۱ خرداد یا اول تیر ماه هرسال) در مناطقی که در این ناحیه از زمین قرار دارند هنگام ظهر خورشید  دقیقاً در بالای سر قرار می‌گیرد. .


مدار رأس‌الجَدْی ,خطی فرضی در جغرافیای زمین است که هر ساله یک بار  خورشید در این مدار به صورت عمود می تابد که به آن انقلاب زمستانی می گویند. 

این مدار که معنی نام آن «سر بزغاله» است مدار عرض جغرافیایی ۲۳ درجه و حدود ۲۷ دقیقه جنوبی کره زمین است. آفتاب در روز اول زمستان (روز اول بُرج جَدْی) در نیمکره ی شمالی در نیم‌کرهٔ جنوبی به نقاط واقع در روی این مدار عمودی می‌تابد، به عبارت دیگر روز اول دی ماه در نیم‌کرهٔ شمالی مقارن روز اول تابستان در نیم‌کرهٔ جنوبی زمین می‌شود.در انقلاب زمستانی، در مناطقی که در این ناحیه از زمین قرار دارند هنگام ظهر خورشید دقیقاً در بالای سر قرار دارد. 

در شامگاه 30 آذر. ( 21 دسامبر ) با انقلاب زمستانی مواجه می شویم. 

***************

حرکت ظاهری خورشید ازدیدگاه یک ناظر زمینی :

از اول دیماه ظاهراً خورشید آرام آرام بالا می آید. و روزها مرتباً بلندتر شده و در روز اول فروردین بر خط استوا عمود می تابد و شب و روز متساوی می گردد. 


" بامدادی که تفاوت نکند لیل و نهار

خوش بوَد دامن صحرا و تماشای بهار "

باز هم خورشید بالاتر و بالاتر آمده و روز ها بلندتر و بلندتر می شود تا آخرین روز خرداد ماه که طولانی ترین روز در نیمکره ی شمالی است و خورشید بر مدار رأس السرطان عمود می تابد. ( انقلاب تابستانی )

از این پس خورشید شروع به پائین آمدن می کند روز ها به تدریج کوتاه تر و کوتاه تر شده و ذر آخر تابستان و اوا مهر ماه مجدداً بر خط استوا عمود می تابد و زمان  شب و روز یکسان می شود 

از اول. مهر خورشید به پائین آمدن ادامه میدهد و پس از سه ماه در آخرین روز آذر ماه بر مدار رأس الجدی عمو می تابد. ( انقلاب زمستانی )

-

( ادامه در بخش سوم )


متن سخنرانی اینجانب در دبیرستان دخترانه حضرت خدیجه گلپایگان به مناسبت شب چله ( یلدا )


" بخش سوم "


سؤال _ آیا مراسم شب یلدا ربطی به انقلاب زمستانی دارد؟


- آری، انقلاب زمستانی منشاء بسیاری از آئین‌های باستانی مانند یلدا، حَنوکا و کریسمس است.


سؤال _چرا شب یلدا، شب چراغ و چهل چراغ نامیده شده‌؟


- گذشته‌های دور در شب یَلدا، هر میهمانی برای رفتن به شب نشینی، چراغی را همراه خود می‌بُرد و بدلیل فراوانی چراغ‌ها، آن شب، شب چراغ و چهل چراغ هم نامیده شده‌است.


سؤال _چرا به شب یَلدا، شب چله نیز گفته می‌شود؟


- جدا از اینکه عدد چهل نزد نیاکان ما گرامی‌ بوده‌، چلّه، برگرفته از چهل و مخفف «چهله» و صرفاً نشان‌دهنده گذشت یک دوره زمانی معین (و نه الزاماً چهل روز) است. ضمناً زمان قدیم گاهشناسی بر اساس چله (چهل‌روزه) بوده‌است که آثار آن را در چله‌بزرگ، چله‌کوچک، چله‌سرما، چله‌نشستن و چلچله می‌بینیم.


سؤال _ آیا واژه یلدا، فارسی است؟


- بر خلاف چله، یَلدا واژه‌ای فارسی نبوده و برگرفته از یک واژهٔ سُریانی به معنای «زایش» و «تولد» است. یَلدا با مسیحیان سُریانی به سرزمین‌های آریایی آمد و تاکنون این واژه در ایران مانده است. 

سؤال _ عمولاً در سفره شب یلدا چه چیز می‌گذاشتند؟


- سفره شب یَلدا، «میَزد» Myazd نام داشت. کنار آن، آتشدان و عطردان، همچنین میوه‌های تر و خشک، می‌گذاشتند. اگر وسعشان نمی‌رسید، همه یک جا جمع می‌شدند و به کمک هم، سفره را رنگین می‌کردند. آجیل. کشمش، گردو، بادام، قیسی، برگه زردآلو یا برگه گلابی، جوزقند، انجیر، خرما و میوه بخصوص انار و هندوانه و سیب، روی کرسی می‌چیدند تا شب چله را از سر بگذرانند، اگر برف آمده بود، برف و شیره هم می‌خوردند.


البته شب یلدا در خورد و خوراک خلاصه نمی‌شد. با شعر و آواز، غم و اندوه را از دل می‌زدوند. 


شب چله در گلپایگان :


در گذشته بیشتر میوه‌ها فصلی و کم بود، خانواده‌ها انار و به و هندوانه و... را در جای مخصوص نگهداری می‌کردند و شب یَلدا روی کرسی می‌چیدند.


چند ماه به زمستان مانده، انگور(کشمش و عسگری) را از سقف صندوق‌خانه(اتاقی خنک) می‌آویختند، تا شب چله(یَلدا) کنار میوه‌های دیگر روی کرسی بگذارند.


اگر مادر بزرگ‌ها در آوردن تنقلات تاخیر می‌کردند کوچکترها با هم می‌خواندند:


«هر که نیارد شب چره - توو انبارش موش بچره»


مادربزرگ با خنده، «شب چره»‌ها را از مَحفری(صندوقی چوبی شبیه چمدان) و دوولابی(چیزی شبیه کمد که در دیوار کار گذاشته شده بود)، درمی‌آورد و روی کرسی می‌گذاشت.......

( ادامه در بخش پایانی )


متن سخنرانی اینجانب در دبیرستان دخترانه حضرت خدیجه گلپایگان به مناسبت شب چله ( یلدا )


" بخش پایانی "


هسته قیسی بو داده، برگه، مغز گردو، تخم کدو، توت خشکه، تخم هندوانه و...


در میان شور و ولوله بچه‌ها که مغز گردو یا نخودچی کشمش و...می‌خوردند، داد میزدند :

اَتَل مَتَل توُتوَله 

گاو حسن چه جوره.......

 بزرگترها برایشان قصه و مَتل و اشعاری که از گذشته به یاد داشتند می‌خواندند. نمونه‌ای از اشعاری که کهن‌سالان می‌خواندند و سر تکان می‌دادند این بود:


زمستان را بسر کردم به زاری


بگفتم پیش می‌آید بهاری


بهار آمد به صحرا و در و دشت


جوانی هم بهاری بود و بگذشت


جوانی همچو مهمان عزیزی


سر شب آمد و شبگیر بگذشت


گذشته‌های دور در شب چلّه، «خونچه چله» را از سوی داماد به عنوان هدیه زمستانی برای عروس می‌بردند. در این خونچه پارچه، جواهر، کله‌قند و هفت نوع میوه مثل گلابی هندوانه، خربزه، سیب، به با تزئینات خاصی فرستاده می‌شد.

شب یَلدا وقتی همه دور هم جمع می‌شدند , فال حافظ می گرفتند. 

 بویژه شاهنامه خوانی. 

سخن پایانی با دانش آموزان گرامی و عزیز :

فرزندان من ! با توکل بر پروردگار و با عشق و امید , عمیق درس بخوانید. شما سازندگان آینده ی این سرزمین کهن هستید .فقط  در پرتوِ دانش و آگاهی و خلاقیت می توانید این وظیفه ی خطیر را انجام دهید. زیرا :

ذات نایافته از هستی بخش

کِی توانَد که شود هستی بخش 

از مدرک گرائیِ بدون پشتوانه ی علمی بپرهیزید. پرسشگری را شیوه ی خویش سازید. در رویاروئی با مسائل همواره بپرسید چرا ؟ و برای رسیدن به پاسخ منطقی کوشش کنید 

از آموزش ویرانگر ضبط صوتی و مخزنی بپرهیزید. 

پیام دلپذیر شب یلدا این است :

" فردا روشن است. "

بشکفد بار دگر لاله رنگین مراد

غنچه سرخ فرو بسته دل باز شود

من نگویم که بهاری که گذشت آید باز

روزگاری که به سر آمده آغاز شود

روزگار دگری هست و بهاران دگر

شاد بودن هنر است ، شاد کردن هنری والاتر

لیک هرگز نپسندیم به خویش

که چو یک شکلک بی جان شب و روز

بی خبر از همه خندان باشیم

بی غمی عیب بزرگی است که دور از ما باد

کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن خویش را می دیدیم

آنچه پنهان بود از آینه ها می دیدیم

می شدیم آگه از آن نیروی پاکیزه نهاد

که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن

پیک پیروزی و امید شدن

شاد بودن هنر است گر به شادی تو دلهای دگر باشد شاد


زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست

هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست.

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد.

رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل

اِنّاِلِله وَ اِنّا اِلَیهِ راجَعون
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل
از کاروان جه مانَد جز آتشی به منزل
************
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه

با قلبی سرشار از اندوه و درد , خبر درگذشت دوستی مشفق و یاری دیرین زنده یاد آقای. "اسدالله صمدی " دبیر ارزشمند و ممتاز دبیرستان های گلپایگان را در فضای مجازی دریافت کردم.


استادی آگاه و دلسوز و مسؤلیت پذیر با دانشی سرشار در علوم اجتماعی و تاریخ که شمع گونه سوخت و عمر پر ثمر خویش را در راه دانش و آگاهیِ جوانان این خطه ی دانش پرور به پایان رساند و به دیدار معبودش شتافت . اکنون که این خامه بر این نامه می گرید ,چه طاقت فرساست که انسان در سوگ از دست دادن رفیق 60 ساله اش مطلب بنویسد .
با قلبی شکسته و چشمانی اشکبار
فقدان این عزیز سفر کرده را به همسر گرامی , فرزندان وفادار , جامعه ی فرهنگیان , شاگردان ایشان و عموم بستگان تسلیت می گوییم.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده ی عالم.دوام ما .

نسیم آسا از این صحرا گذشتیم

سبک رفتار و بی پروا گذشتیم

چو ناف آهوان صد پاره ی جان
بیفکندیم و از هر جا گذشتیم

غبارى نیست بر دامان همت
از این صحرا بسى بالا گذشتیم

به چشم ما کنون هر زشت زیباست
چو از هر زشت و هر زیبا گذشتیم

بپاى کوشش از دیروز و امروز
گذر کردیم و از فردا گذشتیم

گریزان از بر سودابه ى دهر
سیاوش وار از آذرها گذشتیم

علی اکبر  جعفری
























































.

کنون در کوى ناپیدا خرامیم
چو از این صورت پیدا گذشتیم

 رشید از ما مجو نام و نشانى
که از سر منزل عنقا گذشتیم

رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل

اِنّاِلِله وَ اِنّا اِلَیهِ راجَعون



رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل

از کاروان جه مانَد جز آتشی به منزل

با قلبی سرشار از اندوه و درد , خبر درگذشت دوستی مشفق و یاری دیرین زنده یاد آقای. "علی اکبر صدرائی " دبیر ممتاز دبیرستان های گلپایگان را در فضای مجازی دریافت کردم.
استادی آگاه و دلسوز و مسؤلیت پذیر که شمع گونه سوخت و  عمر پر ثمر خویش را در راه دانش و آگاهیِ جوانان این خطه ی دانش پرور به پایان رساند و به دیدار معبودش شتافت . اکنون که این خامه بر این نامه می گرید ,چه طاقت فرساست که انسان در سوگ از دست دادن رفیق 60 ساله اش مطلب بنویسد .
 فقدان این عزیز سفر کرده را به همسر گرامی , فرزندان وفادار , برادران و خواهران , جامعه ی فرهنگیان , شاگردان ایشان و عموم بستگان تسلیت می گوییم.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده ی عالم.دوام ما .
علی اکبر جعفری و خانواده








































.



با دیدگان فرو بسته لب بر جام زندگی نهاده ایم  و اشک سوزان بر کناره زرین آن فرو می ریزیم . اما روزی می رسد که دست مرگ نقاب از دیدگان ما بر می دارد و آنچه را که در زندگی مورد علاقه‌ ما بود از ما می گیرد. فقط آن زمان می فهمیم که جام زندگی از اول خالی بوده و ما از روز نخست از این جام جز باده خیال ننوشیده ایم.


 در روزهای حُزن انگیزی که ویروس مهلک کووید ۱۹ جان تعدادی از همشهریان را گرفته و امنیت روانی را از شهروندان سلب نموده، خبر درگذشت یکی از خوشنام ترین بازاریان گلپایگان که سال های متمادی امین و خدمتگزار مردم بود، اندوهی مضاعف را ایجاد کرد.

زنده یاد #حاج_علی_اکبر_نیکنام که میراث دار صفات برازنده اخلاقی و مردمی از پدر بزرگوارش #حاج_حسین_نیکنام بود، پس از چند سال مقابله با بیماری به سوی معبودش شتافت و ارزش هایی را به یادگار گذاشت که اهالی روستاها و شهر همواره به یاد خواهند داشت.
 بزرگ منشی، تفکر باز و اعتقاد مذهبی از ویژگی های برجسته این چهره محبوب بود؛ به گونه ای که با همه اقشار مردمی؛ به ویژه متخصصان در رشته های مختلف دانشگاهی و فرهنگیان تعامل داشت.

 هرگاه از کنار مغازه آن مرحوم در بازار عبور می کردیم، با دعوت صمیمانه ایشان برای نشست و گفت و گو مواجه گشته و فضایی از آرامش و اطمینان را در خود احساس می نمودیم؛ به گونه ای که تصور می کردیم مغازه آن مرحوم فراتر از محل کسب و کار، جایگاهی برای تبادل نظر و اندیشه است!

با وجود درد جانکاهی که در سال های اخیر آزارش می داد، هرگاه جویای احوالش می شدیم، بدون شِکوه شکرگزار بود.

 رحلت چنین افرادی ما را به بازنگری حضور در این دنیای زودگذر فرا می خواند تا در نوع زیستن خود تاملی دوباره داشته باشیم و راز جاودانگی را دریابیم.

 نسیم آسا از این صحرا گذشتیم
سبک رفتار و بی پروا گذشتیم

  چو ناف آهوان صد پاره جان
بیافکندیم و از هرجا گذشتیم

  غباری نیست بر دامان همت
از این صحرا بسی بالا گذشتیم

  به چشم ما کنون هر زشت زیباست
چو از هر زشت و هر زیبا گذشتیم

  به پای کوشش از دیروز و امروز
گذر کردیم و از فردا گذشتیم

  گریزان از بر سودابه دهر
سیاوش وار از آذر ها گذشتیم
 کنون در کوی ناپیدا خرامیم
چو از این صورت پیدا گذشتیم

  " رشید " از ما مجو نام و نشانی
که از سر منزل عنقا گذشتیم

از خداوند متعال برای این عزیز سفرکرده رحمت الهی و برای خاندان محترم ایشان سلامتی و صبر جمیل مسئلت می نماییم.

علی اکبر جعفری ابراهیم جعفری

















..

امیرکبیر - - استاد علی اکبر جعفری

امیر_کبیر
مشرق نیوز - انتشار اولین عکس واقعی از امیر کبیر

علی اکبر جعفری


( بخش نخست )

رمیده از عطش سرخ آفتاب کویر،
غریب و خسته رسیدم به قتلگاه امیر.

زمان، هنوز همان شرمسار بهت زده،
زمین، هنوز همین سخت جان لال شده،
جهان هنوز همان دست بسته‌ی تقدیر!

هنوز، نفرین می‌بارد از در و دیوار.
هنوز، نفرت از پادشاه بد کردار.
هنوز وحشت از جانیان آدمخوار!
هنوز لعنت بر بانیان آن تزویر.

هنوز دست صنوبر به استغاثه بلند،
هنوز بید پریشیده سر فکنده به زیر،
هنوز همهمه سروها که ای جلاد!
مزن! مکش! چه کنی؟ های؟!
ای پلید شریر!
چگونه تیغ زنی بر برهنه در حمام؟!
چگونه تیر گشایی به شیر در زنجیر!؟

هنوز، آب، به سرخی زند که در رگِ جوی،
هنوز،
هنوز،
هنوز،
به قطره قطره گلگونه، رنگ می‌گیرد،
از آنچه گرم چکید از رگ امیرکبیر!
نه خون، که عشق به آزادگی، شرف، انسان،
نه خون، که داروی غم های مردم ایران.
نه خون، که جوهر سیال دانش و تدبیر.

هنوز زاری آب،
هنوز ناله باد،
هنوز گوش کر آسمان، فسونگر پیر!

هنوز منتظرانیم تا ز گرمابه
برون خرامی، ای آفتاب عالم گیر.

نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است.
تو را ز کنگره عرش می‌زنند صفیر!

به اسب و پیل چه نازی؟
که رخ به خون شستند،
درین سراچه ماتم، پیاده، شاه، وزیر!

چون او دوباره بیاید کسی؟
-محال... محال...
هزاران سال بمانی اگر،
چه دیر...
چه دیر...!

" فریدون_مشیری "
-
‌ #میرزاتقی فراهانی در ۱۹ دیماه سال ۱۱۸۵ خورشیدی در روستای هزاوه (از توابع اراک) متولد شد. پدر او کربلایی قربان نام داشت. به دلیل نزدیکی قریه مهرآباد فراهان که اصل خاندان قائم مقام از آنجا بود، با هزاوه موطن و مسکن پدر او، این مرد جزو خدمتکاران قائم مقام اول یعنی میرزا عیسی معروف به میرزا بزرگ درآمد و بعد ها در پیش قائم مقام ثانی ناظر آشپزخانه شد.

 امیر در خانهٔ قائم‌مقام تربیت شد و در جوانی توانست سمت منشی‌گری قائم‌مقام را به‌دست آورَد.




همسر دوم امیر، یگانه خواهر تنی ناصرالدین‌شاه بود که «ملک‌زاده خانم» نام داشت و به عزت‌الدوله ملقب بود که در ۲۶ بهمن ۱۲۲۷ با وی ازدواج کرد. او دختر محمد شاه و مهد علیا بود و در شانزده سالگی به عقد امیر درآمد. این ازدواج ظاهراً به خواست و اشاره ناصرالدین شاه صورت گرفته‌است. این معنا از نامه‌ای که امیر به پادشاه نوشته‌است بر می‌آید: از اول بر خود قبله عالم معلوم است که نمی‌خواستم در این شهر صاحب خانه و عیال شوم. بعد، به حکم همایون و برای پیشرفت خدمت شما، این عمل را اقدام کردم.


 امیر از نخستین همسر خود دو دختر و یک پسر داشت. از عزت الدوله نیز دو دختر داشت.



بخش دوم
  
  نخستین برنامه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن علیه آبله به فرمان امیرکبیر آغاز شد. به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند. به‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایع کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن جن به خون انسان مى‌شود.
  

خرافه در باور ایرانیان؛ از عهد امیرکبیر تا روزگار کرونا | ایندیپندنت فارسی

امیر بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود واکسن آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانى مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند یا از شهر بیرون مى‌رفتند.

  
 پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مى‌شود. امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده ای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
  
 چند دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. امیر دیگر نتوانست تحمل کند و با حالى زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالى از بیمارى آبله مرده‌اند. میرزا آقاخان با شگفتى گفت: عجب، من تصور مى‌کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاى‌هاى مى‌گرید. سپس به امیر گفت: گریستن، آن هم به این گونه، براى دو بچه‌ى شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست. امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست،  آنگاه اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان  گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده‌اند.
  
 امیر گفت: و مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس‌ها بساطشان را جمع مى‌کنند. تمام ایرانى‌ها اولاد حقیقى من هستند  چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.

( بخش سوم )
  
 اندیشه امیر در بنای دارالفنون از یک سرچشمه الهام نگرفته بود، بلکه حاصل مجموعه  آموخته های او بود. آکادمی و مدرسه های مختلف روسیه را دیده بود؛ در کتاب جهان نمای جدید که به ابتکار و زیر نظر خودش ترجمه و تدوین شد، شرح دارالعلم های همه کشورهای غربی را در رشته های گوناگون علم و هنر با آمار شاگردان آنها خوانده بود؛ و از بنیادهای فرهنگی دنیای جدید خبر داشت.
 

دارالفنون، یادگار امیر کبیر؛ از تاسیس تا تحول آموزش در ایران | مجله فرادرس

وجهه ی نظر امیر را در ایجاد دارالفنون باید بدرستی بشناسیم. ذهن امیر در اینجا در درجه اول معطوف به دانش و فن جدید بود، و بعد به علوم نظامی توجه داشت. این معنی از مطالعه تطبیقی برنامه درسهای دارالفنون، و نامه های امیر راجع به رشته تدریس استادانی که استخدام شدند، روشن می گردد. رشته های اصلی تعلیمات دارالفنون به نحوی که او در نظر گرفته بود عبارت بودند از: پیاده نظام و فرماندهی، توپخانه، سواره نظام، مهندسی، ریاضیات، نقشه کشی، معدن شناسی، فیزیک و کیمیای فرنگی و داروسازی، طب و تشریح و جراحی، تاریخ و جغرافیا، و زبان های خارجی.


 مدرسه هفت شعبه داشت، و پاره ای مواد مزبور مشترک بود. در ضمن باید دانسته شود که برای فنون نظامی دستگاه تعلیماتی جداگانه ای در خود تشکیلات لشکری تعبیه نهاد، و شعبه علوم جنگی دارالفنون مکمل آن بشمار می رفت.
  
 سنگ بنای دارالفنون در اوائل 1266 در زمینی واقع در شمال شرقی ارک سلطنتی که پیش از آن سربازخانه بود نهاده شد. نقشه آن را میرزا رضای مهندس که از شاگردانی بود که در زمان عباس میرزا برای تحصیل به انگلستان رفته بود کشید؛ و محمدتقی خان معمارباشیِ دولت آن را ساخت. و شاهزاده بهرام میرزا به کار بنائی آن رسیدگی می کرد.

 ساختمان قسمت شرقی دارالفنون تا اواخر 1267 به انجام رسید و مورد استفاده قرار گرفت. بـقـیـه آن تا اوایــل سـال 1269 پایان یافت. چهار طرف مدرسه را پنجاه اطاق "منقش مذهب" هر کدام به طول و عرض چهار ذرع ساخته جلو آنها را ایوان های وسیع بنا نمودند. در گوشه شمال شرقی تالار تئاتر احداث شد. در پشت دارالفنون کارخانه شمع کافوری و آزمایشگاه فیزیک و شیمی و دارو سازی برپا نمودند. چاپخانه ای هم ضمیمه آن گردید، به علاوه کتابخانه و سفره خانه ای ساختند. در ورودی دارالفنون به طرف خیابان ارک "باب همایون" باز می شد؛ در کنونی آن در خیابان ناصریه به سال 1292 ساخته شد.ِ


 

( بخش چهارم )

روزنامه #وقایع_اتفاقیه
  
     بنای روزنامه وقایع اتفاقیه به سال 1267 از      ارزنده ترین تأسیسات اجتماعی امیر کبیر است.
  بنیانگذار روزنامه در ایران
#میرزاصالحشیرازی است. او از شاگردانی بود که در زمان عباس میرزا برای تحصیل علوم جدید به انگلستان رفت. ضمناً به ذوق خود فن چاپ را آموخت، و از جمله کسانی است که در ایران مطبعه سنگی را تأسیس نمود. به علاوه او را پیشرو اندیشه های سیاسی جدید مغرب زمین در ایران می شناسیم. میرزا صالح نخستین روزنامه ایران را به نام  #کاغذ_اخبار  در زمان محمد شاه به سال 1252 در تهران بر پا کرد. روزنامه ای بود که ماهی یکبار با چاپ سنگی منتشر می شد، و بیش از چند سالی دوام نکرد.
  

انتشار روزنامه وقایع اتفاقیه؛ گامی در جهت اصلاحات امیرکبیر - ایرنا

ذهن امیر درباره روزنامه و ارزش سیاسی و مدنی آن خوب روشن بود، و از روزنامه های فرنگستان آگاهی داشت. حتی خوانده بود که: در شهر فرانکفورت آلمان باسمه کردن کاغذ اخبار که از تاریخ 1651 مسیحی بنا شده، تا کنون مطلقاً بسته نشده، و همیشه در کار باسمه اخبار است. توجه میرزا تقی خان معطوف به دو معنی بود: یکی اطلاع یافتن دولت از اوضاع جهان، و دیگر پرورش عقلانی مردم و آشنا کردن آنها به دانش جدید و احوال دیگر کشورها.

  
 شماره اول روزنامه وقایع اتفاقیه روز جمعه پنجم ربیع الثانی 1267 (هفتم فوریه 1851) انتشار یافت. در صفحه اول علامت شیر و خورشید ایران و عبارت "یا اسدالله الغالب" نگاشته شده بود. این شماره به عنوان "روزنامچه اخبار دارالخلافه تهران" منتشر گردید. از شمارهً دوم به نام #وقایع_اتفاقیه خوانده شد و تا ده سال بعد به همین نام منتشر می شد.  هنگام تصدی میرزا ابوالحسن خان غفاری کاشانی صنیع الملک، نام آن تغییر کرد و از شماره 474 به روزنامه "دولت عِلیّه ایران" مبدل شد؛ و ضمناً به شکل روزنامه مصور درآمد. این نخستین روزنامه مصوری است که در ایران انتشار یافت. دیری نگذشت که دوباره اسم آن تغییر کرد و به روزنامه "دولتی" بدل شد. پس از آن به نام "روزنامه ایران" منتشر گردید و تا انقلاب مشروطه همین نام را حفظ کرد.
  
 وقایع اتفاقیه روزنامه هفتگی بود، با چاپ سنگی به طبع می رسید. شیوه نگارش آن ساده و روشن و بکلی خالی از تقلید و تکلف بود. تا شماره هفدهم آن روزهای جمعه پیش از ظهر انتشار می یافت. بهای تک شماره آن در سرتاسر ایران ده شاهی، و اشتراک سالیانه اش 24 ریال بود.
  
 مدیر روزنامه، حاجی میرزا جبار ناظم المهام کنسول سابق ایران در بغد اد بود. افسوس که میرزا صالح دوست دیرین امیر درگذشته بود، وگرنه هیچ کس شایسته تر از او برای کار روزنامه نبود.

( قسمت پنجم )

فرمان شاه بر عزل امیر صادر شد
  
 نخست از صدارت و پیشکاری شاه برکنار گشت، ولی مقام امارت نظام همچنان در دست او ماند. پیام شاه شب هنگام به میرزا تقی خان ابلاغ گردید، و دستخط عزل صبح روز بعد به امیر رسید.:

    « چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد، و تحمل این مشقت بر شما دشوار است، شما را از آن کار معاف کردیم. باید به کمال اطمینان مشغول امارت نظام باشید. و یک قبضه شمشیر و یک قطعه نشان که علامت ریاست کل عساکر است، فرستادیم و به آن کار اقدام نمائید؛ تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگران از چاکران که قابل باشند واگذاریم».

 امیر کبیر نخست از صدارت و پیشکاری شاه برکنار گشت، ولی مقام امارت نظام همچنان در دست او ماند. پیام شاه شب هنگام به میرزا تقی خان ابلاغ گردید، و دستخط عزل صبح روز بعد به امیر رسید.:

    « چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد، و تحمل این مشقت بر شما دشوار است، شما را از آن کار معاف کردیم. باید به کمال اطمینان مشغول امارت نظام باشید. و یک قبضه شمشیر و یک قطعه نشان که علامت ریاست کل عساکر است، فرستادیم و به آن کار اقدام نمائید؛ تا امر محاسبه و سایر امور را به دیگران از چاکران که قابل باشند واگذاریم».
  
 شاه را دشمنان امیر محاصره کردند. عوامل اصلی توطئه عبارت بودند از: مهدعلیا، میرزا آقاخان نوری، پسر دائی های شاه ، و سردار محمدحسن خان ایروانی داماد محمد شاه. این افراد همدست شدند و فرمان شاه بر اعدام امیر صادر گشت
  

فرمان قتل امیرکبیر

بنابر آنچه از قول ناصرالدین شاه آورده اند، میرزا آقاخان نوری بود که فرمان قتل را از شاه گرفت و به حاج علی خان سپرد. مخبرالسلطنه می نویسد:

« از غلامحسین خان صاحب اختیار شنیدم که ناصرالدین شاه گفته بوده است که به قتل امیر راضی نبودم. میرزا آقاخان تدلیس کرد و دستخط را از من گرفت. دستخط دیگر فرستادم که میرزا علی خان نرود، گفت رفته است و معاذیر آورد».
  
 روزگار تبعید به چهل روز رسید. جنایت بزرگ تاریخ روز جمعه هفدهم ربیع الاول 1268 (دهم ژانویه 1852) در حمام فین کاشان صورت گرفت.

رگ امیر نبود آنکه شد گشوده به فین
رگ حیات بلا دیده کشور جم بود
امیر اگر به سرِ کار مانده بود " ادیب "
کنون سوادِ وطن چون بهشت خرّم بود

 محل دفن این بزرگمرد تاریخ ایران زمین در کربلا در حجره جنوب شرقی صحنِ مرقد مطهر سرور آزادگان حسین بن علی ( ع ) می باشد .

..



























.

سیمای فرزانگان - استاد دکتر پرویز ناتل خانلری


پرویز ناتل خانلری - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

( بخش اول )


 دکتر پرویز ناتـل خانلری اسفند ماه سال ۱۲۹۲ در تهران متولد شد. خانوادهٔ پدر و مادر او هر دو مازندرانی بودند و در حکومت قاجار شغل دیوانی داشتند. نام خانوادگی خانلری از لقب جد او خانلرخان گرفته شده‌است. کلمهٔ ناتل (نام قدیمی شهری در مازندران) به پیشنهاد نیمایوشیج (پسرخالهٔ مادرش) بر نام خانوادگی او افزوده شد و با آنکه خود همیشه آن را به کار می‌برد در شناسنامهٔ او نبود.

 
 وی تحصیلات متوسطه خود را در دارالفنون گذراند. هنگام ورود به دارالفنون برای دورهٔ دوم متوسطه، به تشویق استاد بدیع‌الزمان فروزانفر که آن زمان معلم دارالفنون بود، رشتهٔ ادبی را انتخاب کرد. تحصیلات عالی را در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران انجام داد. سپس ضمن تدریس در دبیرستان ها دوره ی دکترای زبان و ادبیات فارسی را گذراند.

مدرسه دارالفنون ناصرخسرو | یکی از قدیمی‌ترین و تاریخی‌ترین مدارس تهران |  فانزی

در سال ۱۳۲۲ جزو اولین گروه دریافت‌کنندگان دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران بود. پایان نامه دکترای او بعداً با عنوان «تحقیق انتقادی در عروض و قافیه و چگونگی تحول اوزان غزل فارسی» به چاپ رسید.

پس از پایان خدمت وظیفه، با درجه دانشیاری در دانشگاه تهران آغاز به تدریس کرد.

 دکتر خانلری از دوران تحصیل در دبیرستان، همکاری خود را با مطبوعات آغاز کرد و در سال چهارم متوسطه بود که اشعار و نوشته‌هایش در مجله مهر انتشار می‌یافت.
وی در سال دوم دانشکده، با گروه ربعه متشکل از صادق هدایت ، مجتبی مینوی ، بزرگ علوی و مسعود فرزاد آشنا گردید. خود او در این زمینه می گوید:
 آشنایی با این گروه خیلی برای من مفید واقع شد؛ چون هرکدام از آنها در ادبیات یکی از ممالک دست داشتند و من که تشنه آشنایی با ادبیات دنیا بودم ، دوستی آنها را مغتنم شمردم. "
 

مهر مهر 1312، سال اول - شماره 5 - نورمگز

دکتر خانلری در سال ۱۳۲۰ با خانم زهرا کیا ازدواج کرد که حاصل آن یک دختر و یک پسر بود. یکی از زیباترین نوشته‌های او شاید همان نامه‌ای باشد که به پسرش آرمان نوشت. نامه‌ای که فرزند او هرگز آن را ندید و نخواند زیرا مرگ او در سن 9 سالگی، داغی و اندوهی همیشگی بر دل و جان خانلری و همسرش گذاشت. مخاطب این نامه مفصل و طولانی، هر فرزند و هر فرد ایرانی می‌تواند باشد. نوشته‌ای سرشار از اندیشه‌های ترقی‌خواهانه و خردمندانه و حسی گرم و عمیق از میهن‌پرستی این انسان و ادیب فرهیخته


زهرا کیا (خانلری)                  

      ( بخش دوم )

 فرازهائی از نامه ی استاد به فرزندش آرمان:
 
فرزند من!
دمی چند بیش نیست که تو در آغوش من خفته‌ای و من سرت را بر بالین گذاشته و آرام از کنارت برخاسته‌ام و اکنون به تو نامه می‌نویسم. شاید هرکه از این کار آگاه شود، تعجب کند، زیرا نامه و پیام آن‌گاه به کار می‌آید که میان دو تن فاصله‌ای باشد و من و تو در کنار هم هستیم؛ اما
 آن‌چه مرا به نامه نوشتن وامی‌دارد، بُعدِ مکان نیست بلکه فاصله‌ی زمان است. اکنون تو کوچک‌تر از آنی که بتوانم آن‌چه می‌خواهم، با تو بگویم. سال‌های دراز باید بگذرد تا تو گفته‌های مرا دریابی، و تا آن روزگار شاید من نباشم. امیدوارم که نامه‌ام از این راه دور به تو برسد، روزی آن را برداری و به کنجی بروی و بخوانی و درباره‌ی آن اندیشه کنی.
من اکنون آن روز را از پشت غبار زمان، به‌ابهام می‌بینم. سال‌های دراز گذشته است. نمی‌دانم که وضع روزگار بهتر از امروز است یا نیست. اکنون که این نامه را می‌نویسم، زمانه آبستن حادثه‌هاست. شاید دنیا زیر و رو شود و همه چیز دیگرگون گردد. این نیز ممکن است که باز زمانی روزگار چنین بماند.
من نیز همانند هر پدری آرزو دارم که دوران جوانیِ تو به خوشی و خوشبختی بگذرد؛ اما جوانی بر من خوش نگذشته است و امید ندارم که روزگار تو بهتر باشد.
 دوران ما عصر ننگ و فساد است و هنوز نشانه‌ای پیدا نیست از این‌که آینده جز این باشد. آخر، سال نکو را از بهارش می‌توان شناخت. سرگذشت من خون دل خوردن و دندان به جگر افشردن بود و می‌ترسم که سرگذشت تو نیز همین باشد.
شاید بر من عیب بگیری که چرا دل از وطن برنداشته و تو را به دیاری دیگر نبرده‌ام تا آن‌جا با خاطری آسوده‌تر به سر ببری. شاید مرا به بی‌همتی متّصف کنی. راستی آن است که این عزیمت بارها از خاطرم گذشته است. اما؛ من و تو از آن نهال‌ها نیستیم که آسان بتوانیم ریشه از خاک خود بر کَنیم و در آب و هوایی دیگر نمو کنیم.

 پدران تو، تا آن‌جا که خبر دارم، همه با کتاب و قلم سر و کار داشته‌اند، یعنی از آن طایفه بوده‌اند که مأمورند میراث ذوق و اندیشه‌ی گذشتگان را به آیندگان بسپارند. جان و دلِ چنین مردمی با هزاران بند و پیوند به زمین و اهل زمینِ خود بسته است. از این‌همه تعلق گسستن کار آسانی نیست

 اکنون که این‌جا مانده‌ایم و سرنوشت ما این است، باید به فکر حال و آینده باشیم‌.
اگر نمی‌خواهیم یکباره نابود شویم، باید در پی آن باشیم که برای خود شأن و اعتباری جز از راه قدرت مادی به دست بیاوریم، تا دیگران به ملاحظه‌ی آن ما را به چشم اعتنا بنگرند.

      
کتاب صوتی نامه دکتر پرویز ناتل خانلری به فرزندش - دانلود کتاب الکترونیک  فارسی و رایگان 
( بخش سوم )
 
 ....و اگر گردش زمانه ما را به ورطه‌ی نابودی کشید، باری، آیندگان نگویند که این مردم لایق و سزاوار چنین سرنوشتی بوده‌اند.

این شأن و اعتبار را جز از راه دانش و ادب حاصل نمی‌توان کرد. ملتی که رو به انقراض می‌رود، نخست به دانش و فضیلت بی‌اعتنا می‌شود. به این سبب برای مردم امروز باید دلیل و شاهد آورد تا بدانند که اگر ایران در کشاکش روزگار تا کنون به جا مانده و قدر و آبرویی دارد، سببش جز قدر و شأنِ هنر و ادبِ آن نبوده است.
جنگ‌ها و پیروزی‌ها اثری کوتاه دارند. آثار هر پیروزی تا وقتی دوام می‌یابد که شکستی در پی آن نیامده است. اما پیروزی معنوی است که می‌تواند شکست نظامی را جبران کند. تاریخ گذشته‌ی ما سراسر برای این معنا مثال و دلیل است. ولی در تاریخ ملت‌های دیگر نیز شاهد و برهان بسیار می‌توان یافت.

 کشور فرانسه پس از شکست ناپلئون سوم در سال ۱۸۷۰، مقام دولت مقتدر درجه‌اول را از دست داده بود. آن‌چه بعد از این تاریخ موجب شد که باز آن کشور مقام مهمی در جهان داشته باشد، دیگر قدرت سردارانش نبود بلکه هنر نویسندگان و نقاشان‌شان بود.
ما نیز امروز باید در پی آن باشیم که چنین نیرویی برای خود به دست بیاوریم. گذشتگان ما در این راه آن‌قدر کوشیدند که برای ما آبرو و احترامی بزرگ فراهم کردند. بقای ما تا کنون مدیون و مرهون کوشش آن بزرگواران است.
امروز ما از آن پدران نشانی نداریم. آن‌چه را ایشان بزرگ داشتند، ما به مسخره و بازی گرفته ایم. دیوِ فساد در گوش ما افسانه و افسون می‌خواند. کسانی هستند که جز در اندیشه‌ی انباشتن کیسه‌ی خود نیستند. دیگران نیز از ایشان سرمشق می‌گیرند و پیروی می‌کنند. اگر وضع چنین بماند، هیچ لازم نیست که حادثه‌ای عظیم ریشه‌ی وجود ما بر کَنَد. ما خود به آغوش فنا می‌شتابیم.

 اما اگر هنوز امیدی هست، آن است که جوانان ما همه یکباره به فساد تن در نداده‌اند. هنوز برق آرزو در چشم ایشان می‌درخشد. آرزوی آن‌که بمانند و سرافراز باشند. تا چنین شوری در دل‌ها هست، همه‌ی بدی‌ها را سهل می‌توان گرفت. آینده به دست ایشان است و من آرزو دارم که فردا تو هم در صفِ این کسان درآیی.
 یعنی در صف کسانی که به قدر و شأنِ خود پی برده‌اند. می‌دانند که اگر برای ایران آبرویی نمانَد، خود نیز آبرونخواهند داشت. می‌دانند که برای کسب این شرف، کوشش باید کرد و رنج باید برد.
تو هم باید در این کوشش و رنج شریک باشی. مردانه بکوشی و با دشمنِ درون که فساد است، به جنگ برخیزی. اگر در این پیکار پیروز شدی، دشمنِِ بیرون کاری از پیش نخواهد برد.
         

 ( بخش پایانی )

 دکتر خانلری از سال ۱۳۲۰ همکاری خود را با دانشگاه تهران آغاز کرد. در سال ۱۳۲۵ انتشارات دانشگاه تهران را بنیان‌ گذاشت. در سال ۱۳۲۷ به پاریس رفت و دو سال در آنجا اقامت گزید و به مطالعه و تحقیق پرداخت. سخنرانی وی در مدرسه زبان های شرقی پاریس با موضوع "حافظ" مدت‌ها موضوع بحث روزنامه‌ها و مجلات ادبی بود. در سال ۱۳۳۰ کرسی تاریخ زبان فارسی را در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تأسیس نمود و تا سال ۱۳۵۷ متصدی کرسی تاریخ زبان فارسی در این دانشگاه بود.

دانلود کتاب تاریخ زبان فارسی 3 جلدی - دکتر پرویز ناتل خانلری - دانلود جلد  اول و دوم و سوم تاریخ زبان فارسی

یکی از مهمترین خدمات او مشارکت در تأسیس بنیاد فرهنگ ایران در سال ۱۳۴۴ بود که با همکاری عده ای از پژوهشگران انجام شد و در مدت فعالیتش بیش از سیصد عنوان کتاب را منتشر کرد که غالب آنها متون و تحقیقات مهمی در جنبه‌های مختلف ادبی و تاریخی و علمی بود.


 وی در مقدمهٔ کتاب غزل‌های حافظ در سال ۱۳۳۷ اظهار امیدواری کرده بود که با استفاده از نسخه‌های کهن، دیوان کامل حافظ تهیه و منتشر گردد. این فکر پس از بیست و دو سال تحقق یافت و در سال ۱۳۵۹ دیوان خواجه شمس‌الدین محمد حافظ توسط بنیاد فرهنگ ایران انتشار یافت.
ریاست این بنیاد از ابتدای تأسیس تا سال ۱۳۵۷ به عهده خانلری بود. دکتر خانلری همچنین ریاست فرهنگستان ادب و هنر را به عهده داشت.

 از دیگر کارهای ارزشمند خانلری انتشار مجله سخن از سال ۱۳۲۲ تا ۱۳۵۷ بود که جمعاً ۲۷ دوره منتشر شد. شماره اول مجله به صاحب امتیازی دکتر ذبیح‌الله صفا منتشر شد، اما با رسیدن خانلری به سی سالگی صاحب امتیازی مجله به او منتقل شد. مجله سخن بخصوص در دوره‌های اول خود دریچه‌ای به روی ادبیات جهان بود و محلی برای انتشار آثار نویسندگان تازه‌نفس و شاعران نوگرا بود، و نقش بسزایی در جهت‌گیری ادبیات فارسی در دوره معاصر داشت. مجلهٔ سخن در دوران دراز انتشار خود دو نسل از شاعران، مترجمان، محققان، داستان‌نویسان و ناقدان را تربیت کرد.

دکتر پرویز ناتل خانلری

خانلری خود با آن که در جوانی در شاعری گرایش‌هایی مشابه نیمایوشیج داشت، ولی با مطالعه بیشتر به این نتیجه رسید که عروض فارسی ظرفیت‌های گسترده‌ای دارد و آن‎چه نیازمند تغییر و تحول است ، زبان شعر است که باید امروزی شود. مجموعه اشعار او با نام " ماه در مرداب " در سال ۱۳۴۳ انتشار یافت و بارها تجدید چاپ شد. شعر عقاب او که در سال ۱۳۴۱ سرود ، از زیباترین و پرمحتواترین نمونه‎های شعر معاصر ایران است.

دکتر خانلری پس از یک دوره ی طولانی بیماری در سال 1369 در تهران بدرود حیات گفت.
 
             یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

سیمای فرزانگان- استاد سعید نفیسی ستاره ی فروزانِ ادب فارسی

سعید نفیسی؛ مردی که خود کتاب بود            

( بخش نخست )

 استاد سعید نفیسی‌ از برجسته‌ ترین‌ نویسندگان‌ و ادبای‌ معاصر ایران‌ در سال‌ 1274ه.ق‌ در خانواده‌ای‌ ادیب‌ و اهل‌ علم‌ به‌ دنیا آمد. پدرش‌ میرزا علی‌ اکبر خان‌ ناظم‌ الاطباء و برادر بزرگترش‌ مؤدب‌ الدوله‌ از پزشکان‌ فاضل‌ و ادب‌ دوست‌ زمان‌ خود بودند و سعید در دامان‌ پدر و برادر خود رشد و نمو یافت‌.

 وی پس‌ از به‌ پایان‌ رساندن‌ تحصیلات‌ متوسطه‌ برای‌ ادامه‌ تحصیل‌ به‌اروپا رفت و تحصیلات‌ دانشگاهی‌ خود را در دانشگاه های‌ سوئیس‌ و فرانسه‌ ادامه‌ داد.

 پس‌ از بازگشت‌ به‌ ایران‌ ابتدا به‌ تدریس‌ زبان‌ فرانسه‌ در دبیرستان های‌ تهران‌ پرداخت‌ و سپس‌ در وزارت‌ فلاحت‌ و تجارت‌ مشغول‌ به‌ کار شد. استاد سعید نفیسی‌ در سال‌ 1313 پس‌ از تأسیس‌ دانشگاه‌ تهران‌ به‌ سِمت‌ استادی‌ این‌ دانشگاه‌ برگزیده‌ شد و به‌ تدریس‌ زبان‌ و ادبیات‌ فارسی‌ پرداخت‌ . وی‌ یکی‌ از فاضل‌ترین‌ دانشمندان‌ و محققان‌ ایرانی‌ بود که‌ در طول‌ عمر خود به طور پیوسته‌ به‌ تحقیق‌، ترجمه‌ و تألیف‌ پرداخت‌ و حتی‌ لحظه‌ای‌ از عمر خود را بیهوده‌ سپری‌ نکرد.

سعید نفیسی؛ بنیانگذار نشر دانشگاهی در ایران - ایرنا

سعید نفیسی‌ در طول‌زندگانی‌ خود صد ها مقاله‌ ادبی‌ و تحقیقی‌ ، تألیف‌، ترجمه‌، مقدمه‌، تصحیح‌ و حواشی‌برجای‌ گذاشت‌ و با بهره‌گیری‌ از تسلط بی‌ نظیر در زبان‌های‌ فرانسه‌ و عربی‌ و تبحر در نثرفارسی‌ تحقیقات‌ بسیار باارزشی‌ در حوزه‌ تاریخ‌ و فرهنگ‌ ایران‌ برجای‌ گذاشت‌ که‌ از کتاب های مهم‌ این‌ رشته‌ ها به شمار می‌آیند.


 مهم‌ترین‌ آثار این‌ استادبرجسته عبارتنداز:
بابک خرمدین ( دلاور آذربایجان )، احوال‌ و اشعار رودکی‌،  تاریخ‌ نظم‌ و نثر در ایران‌ و در زبان‌ فارسی‌ تا پایان‌ قرن‌ دهم‌ هجری‌،  جستجو در احوال‌ و آثار شیخ‌ فرید الدین‌ عطار نیشابوری‌، زندگی‌ و کار و اندیشه‌ و روزگار پور سینا، آثار گُم شده‌ ابوالفضل‌ بیهقی‌، تصحیح‌ تاریخ‌ ‌بیهقی،  تصحیح‌ دیوان‌ انواری‌، تصحیح‌ رباعیات‌ بابا افضل‌ کاشانی‌، تاریخ‌ اجتماعی‌ ایران‌ از انقراض‌ ‌ساسانیان تا انقراض‌ امویان‌، تاریخ‌ تمدن‌ ایران‌ ساسانی‌، ماه‌ نَخشَب‌، تصنیف‌ آتشهای‌ نهفته‌، تاریخ‌ سیاسی‌ اجتماعی‌ ایران‌ در عهد قاجاریه‌، آخرین‌ یادگار نادر شاه‌، فرهنگ‌ دو جلدی‌ فرانسه‌ , فارسی‌، دیوان‌ اشعار، ترجمه‌ ایلیاد، ترجمه‌ ادیسه‌
 
        

سعید نفیسی - ویکی‌ادبیات
( بخش دوم )

 استاد سعید نفیسی از پرکارترین‌ استادان و محققان‌ ایران‌ به شمار می‌ رود که‌ تا آخرین‌ روزهای‌ عمر در حال‌ تحقیق‌ و تتبع‌ بود و حتی‌ بیماری‌ تنگی‌ نفس‌ نیز نتوانست‌ او را از فعالیت های‌ علمی‌ باز دارد.

 وی دارای‌ قلم‌ بسیار شیوایی‌ بود و بهترین‌ نمونه‌ نثر فارسی‌ جدید را به‌ وجود آورد.
روزنامه ی بخارا در سال 1390 خورشیدی از قول همسر استاد چنین می نویسد :‍ "عاشق کرسی بود و به جرأت می‌توانم بگویم که بیش از نصف تألیفاتش را زیر کرسی نوشته، حتی مکرر در تابستان به من می‌گفت آیا نمی‌شود یک کرسی از یخ برایم بگذاری؟کرسی زمستان باید داغ‌ داغ می‌بود بطوری که غیر از خودش کمتر کسی تحمل آن را داشت، با یک پوستین کوتاه (پستک) و یک شورت روی مخده می‌نشست و به مخده دوم پشت می‌داد و لحاف را تا بالای گردن می‌کشید و ساقهای پا را به موازات سینه بالا می‌آورد و زانوان را تکیه‌ کاغذ می‌کرد. "

 چراغ کار و قلم و دوات و یادداشتهای لازم در یک سینی روی کرسی بود. کتاب های مورداحتیاج فوری در دو طرف پهلوها روی لحاف و تشک پخش بود و سنگینی آنها مانع از حرکت لحاف کرسی از روی زانوانش می‌شد. در این حال به غیر از کله بی‌مو و ریش ژولیده‌اش، بقیه بدن را پوششی از لحاف کرسی مثل یک کیسه در برگرفته بود، تنها تحرکی که در اطراف این کیسه به چشم می‌خورد، حرکات لغزنده‌ قلم بود که با شتاب و نرمی بین انگشتانش نوسان داشت و به دیوار پشت مخده اردک‌وار سایه می‌انداخت. در چنین حالت و کیفیتی بود که می‌توانست ساعت ها کاغذهای سفید را سیاه کند و تاریخ زندگی اشخاص و حوادث ایام را در نظم و نثر با تیزبینی و دقت و کنجکاوی بخصوص خود و گاهی هم با طنز روحی درهم‌آمیزد.

 هدفش از چاپ کردن انتشار برای مردم بود، نه برای بهره برداری مالی. عقیده داشت که کتاب باید چاپ شود و به دست مردم برسد. کتاب را نباید حبس کرد و جلوی پیشرفت فکری مردم را گرفت، باید این وسیله را به دست مردم داد تا هر کس هر قدر مایل است مطالعه کند، استفاده ببرد، روشن‌بین و روشنفکر شود و این راه را یک قدم اساسی برای پیشرفت جامعه و جوانان بخصوص می‌دانست؛ از این رو در امانت دادن کتاب حتی کتابهای کمیاب و منحصر به فرد خود به دوستان و دانشجویان مضایقه نداشت و در این راه هیچ ضابطه و رسید هم در کار نبود.

     
( بخش سوم )

  واضح است با چنین طرز فکری هیچ وقت با هیچ ناشری سخت نمی‌گرفت و آنها هم با بی‌انصافی تمام همه‌ شرایط را به نفع خود و زحمت او در نظر می‌گرفتند و او هم بدون عاقبت‌اندیشی قبول می‌کرد. اغلب تمام حق خود را در ازای وجه ناچیزی برای همیشه به ناشر داده است، و چه بسیار که همان حق‌‌التألیف ناچیز را هم با کتابهای دیگر معاوضه می‌کرد. در چنین وضعیتی واضح است که همیشه در مضیقه مالی بود. طبعاً از بدخلقی‌های من هم که به سهم خود با مشکلات مالی و گرفتاریهای چهار فرزند دست به گریبان بودم، درامان نبود. ساعاتی که در منزل بود صرف نوشتن و مطالعه می‌شد و هیچ  مسئولیت دیگر برای خود نمی‌شناخت...

تبدیل منزل استاد سعید نفیسی به خانه موزه - همشهری آنلاین

باید اقرار کنم که در طول زندگی مشترک مان فقط یکی دو سال اول که هنوز کانون خانواده کوچک بود و فراغتی دست می‌داد به کارهای ادبی و نویسندگی شوهرم بی‌علاقه نبودم و در هر فرصت با رغبت کمک به استنساخ شاهنامه که در آن زمان در دست چاپ داشت و یا غلط‌گیری کتاب لغت فرانسه به فارسی و غیره می‌کردم و یا به اشعار سروده‌شده‌اش گوش می‌دادم و تبادل نظر می‌کردم.


 ولی کم‌کم بر اثر زیاد شدن حجم مطالعه
و نویسندگی او و حجم گرفتاری های خانوادگی که سهم او را من به دوش داشتم، به غیر از نگاههای سرسری و کوتاه آن هم فقط به پشت کتابهای چاپ‌ شده‌اش، به تألیفات او چندان عمیق نمی‌شدم و چون کارهایش هم زیاد و هم متنوع بود، بعضی از آنها برایم بی‌تفاوت و یا اصلاً جالب نبود که وقت لازم را برای شناختن عمیق آنها به کار برم، فقط به دانستن اسم کتابها اکتفا می‌کردم، برای آنکه اگر کسی راجع به کتاب صحبت کند زیاد هم بی‌اطلاع نباشم.

 به خاطر دارم رمان فرنگیس را در همان ماه های اول زندگانی مان با نظر من طرح و شروع به نوشتن کرد و اغلب اظهارنظرها و امیال مرا به تخیلات و خاطره‌های خود می‌افزود؛ اما حالا که دوران بازنشستگی را می‌گذرانم و فراغت بیشتری دارم و با دید و نظر دیگر در آثار مانده و چاپ‌ شده‌اش نگاه می‌کنم، رابطه نزدیکی بین خصوصیات اخلاقی او و اغلب نوشته‌هایش چه تحقیقی و چه داستان کوتاه و یا رمان می‌یابم و طبیعت کنجکاو و پژوهشگر او را یک ردیف کتاب تاریخ به اسم های تاریخ بیهقی، تاریخ خاندان طاهری، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران، تمدن ساسانی، تاریخ نظم و نثر در ایران، تاریخ ادبیات روسی، تاریخ عمومی قرون معاصر و غیره را می‌بینیم که در قفسه‌ کتابخانه کوچک اطاق نشسته‌اند و به جای خالی او به من چشمک زده و به نق و نقها و غُر و لندهای که به شب‌زنده‌داری و بی‌نظمی‌های زندگی‌اش می‌زدم، نیشخند می‌زنند و خجالتم می‌دهند!

سعید نفیسی،استاد برجسته ادبیات درگذشت

استاد سعید نفیسه در سال 1345 خورشیدی در تهران بدرود حیات گفت.

 
            یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

.

.



.



.



.



.



.



.
  یادش گرامی و راهش پر رهرو باد

سیمای فرزانگان استاد آلنوش طریان , اختری تابناک در اختر شناسی

سیمای فرزانگان

استاد آلنوش طریان , اختری تابناک  در اختر شناسی

آلنوش طریان؛ مادر ستاره‌شناسی ایران | توانا

قدیم به زنان و دختران ایران زمین که در راه دانش و فرزانگی و استقلال و آزادگیِ این دیار کُهن گام بر می دارند.


( بخش اول )

 خانم دکتر آلنوش طریان، در ۱۸ آبان سال ۱۲۹۹ خورشیدی در یک خانواده ارمنی در تهران متولد شد

 پدر آلنوش، آرتو طریان در جلفای اصفهان و مادرش، وارتو طریان در تهران چشم به جهان گشود. آرتو طریان دانش‌آموخته بازیگری و نمایش از مسکو و پایه‌گذار دومین مرکز آموزشی هنرهای دراماتیک و تئاتر در ایران بود. پدر طریان پاره‌هایی از شاهنامه را به زبان ارمنی بازگردانی کرده بود. و مادرش در رشته ادبیات و هنرِ سخنوری در کشور سوئیس تحصیل کرده بود و نخستین زن ایرانی ارمنی بود که شعرهای فارسی را دکلمه کرد.

 آلنوش اما راه پدر و مادرش را در هنر پِی نگرفت و به دنبال فیزیک…

دکتر آلنوش طریان،مادر ستاره شناسی ایران | پیمان
وی در مورد خاطرات دوران تحصیلش در دانشگاه پاریس چنین می‌گوید:
یکی از بهترین خاطرات من در طی تحصیل در فرانسه آشنایی کوتاه مدت من با ایرن کوری، دختر ماری کوری، دانشمند معروف، بود. ماری کوری از دوران بچگی همواره بزرگترین الگوی من در زندگی بوده‌است. کار کردن در آزمایشگاه، کنار دختر وی، حتی برای مدتی کوتاه، افتخار بسیار بزرگی برای من محسوب می‌شد»

وی در سال ۱۳۳۵ خورشیدی مدرک دکترای خود را در رشته ی فیزیک از دانشگاه سوربن فرانسه کسب کرد و بعد از فارغ‌التحصیلی، به ایران بازگشت.

 خانم طریان برای خدمت به کشورش، پیشنهاد کرسی استادی دانشگاه سوربن را رد کرد و به ایران بازگشت و ترجیح داد تا از تخصص خویش در ایران استفاده نماید.  

 استاد طریان بلافاصله پس از بازگشت به ایران از سوی…

 

 #استادآلنوشطریان نخستین فیزیکدان زنی بود که در یکی از دانشگاه‌های ایران به این مقام علمی دست می‌یافت.

وی در سال ۱۳۴۵ به عنوان عضوی از کمیته ژئو فیزیک دانشگاه تهران انتخاب شد و در سال ۱۳۴۸ رسماً به ریاست گروه تحقیقات فیزیک خورشیدی مؤسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران منصوب شد و در رصدخانه فیزیک خورشیدی که خود در بنیانگذاری آن نقش عمده ای داشت، فعالیت خود را آغاز کرد.

دکتر طریان پس از ۳۲ سال خدمت صادقانه به کشورش و پرورش اساتیدی ارزشمند در ۱۵ شهریور ۱۳۵۸ به درخواست خود بازنشسته شد.

  در تاریخ ۲۶ تیر ۱۳۸۵ در مراسمی که به مناسبت سالروز ولادت حضرت  فاطمه زهرا ( س ) و بزرگداشت مقام زن از زنان نمونه برگزار شده بود از این بانوی برجسته تقدیر شد.

او همچنین از سوی برنامه فرزانگان که به سفارش شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی ایران تهیه شده بود به عنوان چهره ماندگار در عرصه علمی معرفی شد


در سال ۱۳۸۲ فیلمی مستند از زندگی استاد آلنوش طریان ساخته شد که «سوی خورشید» نام داشت. این فیلم مستند یکی از قسمت‌های برنامه فرزانگان ایران بود که به سفارش شبکه اول سیمای جمهوری اسلامی تهیه شد و در آن زندگی این نخستین بانوی استاد کرسی فیزیک ستارگان در دانشگاه تهران به تصویر کشیده شد.

بنیانگذاری نخستین رصدخانه و تلسکوپ خورشیدی تاریخ نجوم ایران، از کارهای ماندگار آلنوش طریان است و باعث شد به او لقب «مادر نجوم» داده شود.

 در فاصله سال‌های ۱۳۴۳ و ۱۳۴۴ وی به فعالیت در رصدخانهٔ تازه تأسیس مؤسسهٔ ژئوفیزیک دانشگاه تهران پرداخت. عکس‌هایی که در این دوره توسط وی از خورشید تهیه گردیدند از سوی مجامع علمی خارجی مورد تقدیر قرارگرفت.

این استاد برجسته هرگز ازدواج نکرد.  سال های آخر عمر را در آسایشگاه توحید سپری کرد و در ۱۵ اسفند ۱۳۸۹ در سن ۹۰ سالگی چشم از جهان فرو بست.
 
           روانش شاد و راهش پُر رهرو باد.

.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.


.



سیمای فرزانگان مروری بر زندگی هنری استاد اکبر گلپایگانی

سیمای فرزانگان

   مروری بر زندگی هنری استاد اکبر گلپایگانی
  ( بخش نخست )

 #استاد_اکبر_گلپایگانی در دهم بهمن ماه سال ۱۳۱۲ در تهران متولد شد. وی در پنج سالگی مادر خود را از دست داد و این حادثه در آن زمان تأثیر بدی بر روحیه وی گذاشت

 در سال ۱۳۱۸، گلپا وارد دبستان فرهنگ شد و به عنوان قاری قرآن در کلاسش برگزیده شد. استاد با آشنایی با تعزیه خوان محله شان و کار کردن زیر نظر او اصول اولیه آوازخوانی را آموخت و در سال ۱۳۲۰ به‌طور جدی و منظم تعلیم موسیقی و دستگاه‌ها را نزد پدر آغاز کرد

                                           اکبر گلپا قدیمی / دانلود آهنگ های اکبر گلپایگانی ~ Akbar Golpayegani (فول  آلبوم)

 در سال ۱۳۲۶ ایشان اولین تجربه شرکت در یک گروه ارکستر کُر و در سال ۱۳۲۷ در انجمن موسیقی مدرسه نظام عضو شد و از سال ۱۳۲۸ به بعد کم‌کم با استادان طراز اول موسیقی آشنا
گردید و تعلیم را زیر نظر این استادان آغاز کرد.

 استادان گلپا بزرگان موسیقی ایران
 زنده یادان:
حسن یکرنگی (از شاگردان اقبال آذر)، نور علی برومند (از شاگردان درویش خان)، اسماعیل قهرمانی (از شاگردان میرزا عبدالله)، ابوالحسن صبا، یوسف فروتن، محمد مجرد ایرانی، عبدالله دوامی، ادیب خوانساری، حسین طاهرزاده، سلیمان امیر قاسمی بودند.

 در سال ۱۳۳۵ سازمان یونسکو از ایشان و برومند و بهاری برای اجرای آواز و موسیقی ایرانی دعوت به عمل ‌آورد و در این سال این ۳ نفر به عنوان اولین هنرمندان ایرانی برای اجرای کنسرت به خارج از ایران دعوت شدند.

 در سال ۱۳۳۷ وی از سوی داود پیرنیا (مبتکر برنامه گلها) به رادیو دعوت شد.

گلپایگانی علاوه بر اجرا کردن گوشه‌ها و دستگاه‌ها کارهای بسیار پایه‌ای و اجرایی در موسیقی انجام داده‌است. وی در مصاحبه‌ای با روزنامه شرق چنین گفته‌است:
" من روی دستگاه راست پنج‌گاه خیلی کار کرده‌ام و قصد دارم چیزی نزدیک به ۷۰ گوشه ناشناخته در این دستگاه را که پیدا کرده‌ام چاپ و منتشر کنم. "

سالشمار زندگی استاد :
 متولد ۱۰ بهمن ۱۳۱۲، در محله تکیه زرگرهای تهران.
 خواندن اولین اذان برای سلامتی مادر در سال ۱۳۱۷، در همان سال مادر خود را از دست داد.
 ورود به دبستان فرهنگ در محله تکیه زرگرها در سال ۱۳۱۸، که در همان سال قاری قرآن در کلاس درس بود.
 آشنایی با محمود آقا خراز محل و قاری مساجد و ابراهیم گردن تعزیه خوان معروف و آغاز تعلیم ابتدایی موسیقی نزد آن‌ها… در سال ۱۳۱۹.
 آغاز تعلیم موسیقی نزد پدرشان ، حسین گلپایگانی، به‌طور جدی و منظم در سال ۱۳۲۰

        


سیمای فرزانگان

مروری بر زندگی هنری استاد اکبر گلپایگانی
( بخش دوم )


 نقل مکان از محله تکیه زرگرها به خیابان آبشار و ثبت نام در کلاس چهارم ابتدایی در دبستان اقبال در خیابان آبشار و آشنایی با جهانگیر ملک (تنبک)، در کلاس درس در سال ۱۳۲۱

 ثبت نام در دبیرستان بدر در سرچشمه و عضویت در تیم فوتبال باشگاه تهران جوان در رده سنی نوجوانان به مربیگری حسین فکری در سال ۱۳۲۴

 کسب عنوان قهرمانی تهران با تیم فوتبال نو جوانان باشگاه تهران جوان در سال ۱۳۲۵

 اولین تجربه شرکت در یک گروه ارکستر کُر به رهبری ایرج گلسرخی در سال ۱۳۲۶

 اولین تجربه بازی در یک نمایش در «سالن شیر و خورشید» و ایفای نقش یک پسر شعر خوان به پیشنهاد شاپور قریب کارگردان سینما در سال ۱۳۲۶

 ورود به مدرسه نظام و عضویت در انجمن موسیقی مدرسه نظام و آشنایی و دوستی با حسین خواجه امیری (ایرج (خواننده)، در سال ۱۳۲۷

 آشنایی با حسن یکرنگی از شاگردان اقبال السلطان و تعلیم آواز نزد او در سال ۱۳۲۸



 آشنایی با نورعلی برومند به کمک علی تجویدی و آغاز تعلیم تحت نظر وی در سال ۱۳۳۰

 آشنایی با استادان موسیقی ایران و تعلیم آواز نزد ابوالحسن صبا، طاهرزاده، اسماعیل ادیب خوانساری، عبدالله دوامی، محمد ایرانی مجرد و یوسف فروتن در سال ۱۳۳۱

 ورود به دانشکده افسری در سال ۱۳۳۲

 خواندن اولین آواز با ساز نورعلی برومند و علی‌اصغر بهاری برای یونسکو (در بیات اصفهان و سه گاه)، در سال ۱۳۳۵  که به صورت صفحه بزرگ ضبط شد؛ این اثر در بازار پخش نشد.

 ورود به دانشکده نقشه‌برداری در سال ۱۳۳۶

 دعوت به رادیو توسط داوود پیرنیا، سرپرست و مبتکر برنامه گل‌ها در سال ۱۳۳۷

 استخدام در سازمان برنامه در سال ۱۳۳۷.
خواندن اولین آواز بدون ساز، شعر حافظ، (در خرابات مغان نور خدا می‌بینم) در اول فروردین ۱۳۳۸. .گلپا در این آواز به عنوان خواننده ناشناس و جوان معرفی شد.

 پخش اولین آواز با ساز از رادیو در برنامه گل‌ها تحت عنوان، «مست مستم ساقیا دستم بگیر»، در مثنوی شور، با شعر بیژن ترقی و آهنگ مرتضی محجوبی و پرویز یاحقی در سوم فروردین ۱۳۳۸

 

 سفر به آمریکا به همراه فرهنگ شریف (نوازنده تار) و ویگن جهت اجرای کنسرت برای ایرانیان مقیم آن کشور در سال ۱۳۴۰

 

 تدریس موسیقی ایرانی building music در دانشگاه USLE، به همراه فرهنگ شریف به مدت سه ماه در سال ۱۳۴۰

 اجرای کنسرت در لندن و هلند در سال ۱۳۴۰ .
ازدواج با گلرخ گلرایلی در سال ۱۳۴۶ در سن ۳۴ سالگی

 اجرای برنامه در کویت همراه با فرهنگ شریف و امیرناصر افتتاح (نوازنده تنبک) در سال ۱۳۴۸

           
سیمای فرزانگان

مروری بر زندگی هنری استاد اکبر گلپایگانی ( بخش سوم )



 
 بازی در فیلم سینمایی. "مرد حنجره طلایی " به عنوان هنرپیشه نقش اول به کارگردانی مهدی میثاقیه در سال ۱۳۴۸

 تولد اولین فرزند بنام ساقی در یازدهم اردیبهشت ۱۳۴۹

اجرای کنسرت در لندن با حبیب‌الله بدیعی (نوازنده ویلون) و همچنین بازی در نمایشنامه رادیویی آتشی بر دل، در سال ۱۳۵۰

 تولد دومین فرزند بنام ساغر در سوم فروردین ۱۳۵۰ که وی هم‌اکنون دارای درجه دکترای بورس آمار و احتمالات می‌باشند.
اجرای برنامه در «رویال دایان لندن»، در سال ۱۳۵۲

 اجرای کنسرت سراسری در آمریکا برای ایرانیان مقیم آن کشور با فریدون حافظی (نوازنده تار)، در سال ۱۳۵۵

کنسرت در افغانستان و اجرای آواز دو صدایی با احمد ظاهر خواننده معروف افغانستان و همچنین اجرای کنسرت در پاکستان و هندوستان در سال ۱۳۵۵

 ممنوعیت برای کار در رادیو و تلویزیون در سال ۱۳۵۸

 اجرای کنسرت سراسری در آمریکا در سال ۱۳۷۱

اجرای کنسرت در چین و ژاپن در سال ۱۳۷۲
اجرای کنسرت در آمریکا در سال ۱۳۷۳

 اجرای کنسرت در رویال فستیوال هال لندن در سال ۱۳۷۸

 اجرای آواز در سازمان یونسکو در سال ۱۳۳۵، به دعوت این سازمان

  اجرای آواز در برنامه گل‌ها. (۲۹۸ آواز به صورت رسمی و بیش از ۷۰۰ آواز خصوصی و بزم))

 تدریس موسیقی ایرانی و آواز بنا به دعوت «دانشکده میوزیک بیلدینگ دانشگاه یو.سی.ال. آ کالیفرنیا» در سال ۱۳۴۰

 اجرای برنامه در رویال دایان لندن در سال ۱۳۵۲

 پیر پائولو پازولینی کارگردان ایتالیایی در فیلم مده‌آ قسمتی از آواز  گلپا (با تار جلیل شهناز) را بدون اجازه از صاحبان اثر استفاده کرده بود و استاد پس از ثبت شکایت و بعد از گذشت یک سال – به گفتهٔ خودشان – یک میلیون دلار غرامت از پازولینی دریافت کردند.

 از یزدان پاک برای این استاد برجسته و شاگردانشان سلامتی , شادمانی و عمر با عزت و سربلندی آرزومندیم.

اگر عشق باشد گناهی ،الهی
سراپا گناهم الهی،الهی

 در آتش کشیدند جان و دلم را
سیه دیدگان با نگاهی،الهی

نشان ده ره کعبه عاشقان را
به مجنون گم کرده راهی،الهی

چو آیینه گیرد غبار ملامت
دل دردمندم به آهی،الهی

به میخانه هم ره ندادند ما را
کجا رو کند بی پناهی،الهی

به شبهای تنهایی و تیره بختی
فروزان دلم را به ماهی ، الهی

شدم زرد و افسرده از آفت عشق
چو پژمرده شاخ گیاهی،الهی

شدم غرقه در بحر عشق و نیامد
به یاریِّ من پرِّکاهی, الهی

یک امشب به داد دل بیکسم رس
که غم آمده با سپاهی،الهی.


                                   استادان اکبر گلپایگانی و اسدالله ملک

               راه و یادشان جاودانه باد

مرغ سحر غزل خوان بر شاخه ی طوبی


( بخش اول )
 هرگز به این مردم و به سرزمینم پشت نکردم
" استاد شجریان "

اخبار ضد و نقیض از درگذشت محمدرضا شجریان - خبرگزاری حوزه

موسیقی ایرانی تنها یک سنت موسیقایی نیست، تنها یک فرهنگ غنی و ریشه دار و کهنسال نیست، بلکه در عین حال نموداری دقیق و روشن از یک تمدن دیرپا و ماندگار است که طی هزاران سال در دل این جغرافیای رنگارنگ شکل گرفته‌است و من در تمام طول زندگی‌ام و در بیش از نیم قرن حضورم در عرصه موسیقی ایرانی، همیشه و در همه حال کوشیده‌ام تا نه فقط پاسدار ارزش‌ها، اصول و شکوه و عظمت این سنت موسیقایی، نه فقط مفسر این فرهنگ غنی بلکه پاسدار این تمدن باشم.


 موسیقی ایرانی همیشه و در هر حال، بازتاب دهنده جلوه‌های مختلف این تمدن کهنسال و رنگارنگ بوده‌است، بازتاب دهنده معماری و مهندسی ایرانی در دل خاک و خشت و لعاب و آرامش و سکوت و خلوص و خلوت انسی که در آن موج می‌زند و از انسانی گفته‌است که در این خانه‌های دلباز و روشنِ رو به نور، در دل حضور دایمی طبیعت و خورشید و آب، در جست و جوی لحظه ای آرامش و آسایش و خلوت و مهربانی بوده‌است.

  موسیقی ایرانی بازتاب دهنده شعر و ادب غنی و کهنسال این سرزمین و نظم دقیق و مهندسی شده حیرت انگیزش بوده که در تمام طول تاریخ پربارش از خنیاگران کهن تا همه ی آن شاعران درخشان و گذر از همه پیچ و خم‌های تاریخ، تنها نمایش دهنده حیرت انسانِ این مرز و بوم از زیست در جهان بود و از پرستش و حمد و ثنای خالق و خلق و آواها و نواهای موسیقی ایرانی هم چیزی جز ستایش حضور در این جهان و حیرت و بهت و ستایش از این نظم و تکامل نیست.

 هنرمند ایرانی، برعکس هنرمند غربی، فردیت اش یعنی مایه رسیدن و خلق و آفرینش هنری را همیشه در حیرت از کشف و شهود این جهان با نظم و اصول صرف کرده‌است. موسیقی ایرانی، جشن و شور درک این حیرت، این کشف و شهود، این شکوه و عظمت است.

 من در تمام طول این نیم قرن کوشیدم تا این سنت ریشه دار خنیاگری ایرانی را با همه زوایا و گوشه‌ها، همه غنا و عظمت و تنوعش حفظ کنم و پاس بدارم و سپس آن را به آیندگان منتقل کنم. کوشیدم که این سنت خنیاگری را که در عمق این تمدن کهنسال ریشه دارد، از چنگ نوازان هخامنشی تا موسیقیدانان ساسانی و سپس قاریان کلام وحی پاسداری کنم و اگر می‌توانم چیزی بر آن بیفزایم , ......

بدرقه استاد شجریان از تهران | ایندیپندنت فارسی

گر‌ چه از هر‌‌ ماتمی خیزد غمی

فرق دارد ماتمی تا ماتمی
لاجرم در مرگ مردان بزرگ
گفت باید «ای دریغا عالمی»
صادق سرمد
*******************************************************************************

                     ( بخش دوم )

 ..... و اگر همیشه کوشش کردم تا حافظ و پاسدار دقیق این سنت باشم تنها به این قصد بوده که در غیاب آن معماری با شکوه، آن شعر و ادب غنی و درخشان، آن کتابت و خطاطی و مینیاتور و دیگر مایه‌های هنری این تمدن، موسیقی ایرانی است که اکنون تنها بازمانده، حافظ , پاسدار و نماینده ی آن تمدن کهنسال ( اما در حال نابودی یا دست کم دگرگونی است )، می باشد.

 موسیقی ایرانی، سینه به سینه در دل عاشقان حفظ شده، از پستویی به گوشه ای پناه برده، طی قرن‌ها پالایش و نظم یافته، فردیت‌های هنرمندان در طی تاریخ به آن افزوده شده، غنا و تکامل یافته و اکنون فشرده شده و خلاصه شده ی ویژگی‌های یک تمدن است. من کوشش کردم تا آن را حفظ کنم. به تمام و کمال آن خدشه ای وارد نکنم، حرمت اش را بدارم و اگر می‌توانم چیزکی به غنایش اضافه کنم، تا دیگرانی شاید آن را متحول کنند و از آن چیزی کامل تر بسازند.

  در سال ۱۹۹۵ یونسکو به مناسبت بزرگداشت خیام شاعر و ریاضیدان پرآوازه ایران، کنگره‌ای برپا کرد. کسان زیادی ازجمله ایرانیان فرهیخته‌ در برپایی این کنگره نقش عمده داشتند. برگزارکنندگان و آقای «فدریکو مایور» دبیرکل یونسکو به این خیال افتادند که کنگرهٔ بزرگداشت عمر خیام حکیم بزرگ نیشابور را با آوای جان‌بخش موسیقی ایرانی شرقی‌تر کنند و مرا برگزیدند. در شب پایانی و مراسم اختتامیه که در پاریس برگزار می‌شد، آقای فدریکو مایور مدال پیکاسو را به من اهدا کرد و متنی را قرائت کرد. اصل متن به فرانسوی بود که‌ترجمهٔ آن این است: «سازمان‌تربیتی و فرهنگی و علمی ملل متحد (یونسکو) به‌پاس تلاش‌های محمّدرضا شجریان در جهت موسیقی کلاسیک ایرانی و اشاعهٔ آن به‌عنوان عامل گفت‌وگوی فرهنگ‌ها نشان مطلّای پیکاسو را به وی اعطا می‌کند.» در پاسخ به صحبت‌های آقای مایور، من هم متقابلاً از ایشان و سازمان یونسکو سپاس‌گزاری کردم و گفتم: «از شما سپاس‌گزارم که معنویّت و فرهنگ کهن ایران‌زمین را شایستهٔ دریافت نشان پیکاسو دانسته‌اید و بنده را به نمایندگی از هنرمندان و کسانی‌که برای فرهنگ ایران خدمت کرده‌اند، برگزیده‌اید. این نشان به من تعلّق ندارد بلکه نشان قدردانی از هنر، معنویّت و تمام استعدادهای ایرانی‌ست و من به نیابت از تمام صاحب‌هنران ایرانی، از شما تشکّر می‌کنم.»
...
ما هرچه داریم از اساتید و مردم خوب‌مان داریم و من به نمایندگی از آنان، این نشان را دریافت کردم
نشان پیکاسو متعلق به مردمی است که مرا در دامان پر مِهر خود پروریده اند. .
( ادامه در بخش سوم )

**********************************************************************************
بخش سوم
 
           

  .... . نشان هنر پیکاسو هر چهارسال یک‌بار از طرف یونسکو به هنرمند یا شخصیتی که فعالیتهای فرهنگی جهانی دارد و کارش دارای اصالت و ویژگی‌هایی است، اهدا می‌شود. پیکاسو با خلق آثار شگفت‌انگیز و ایجاد سبکی نو در نقاشی، بنیان‌های این هنر را درهم ریخت و بر جهان عصر خودش تأثیری شگرف گذاشت. نشان مزبور بیضی و به شکل چشم پیکاسو طراحی شده‌ است. شاید به این دلیل که چشم پیکاسو، دنیا را به شکل متفاوتی می‌نگریست. نشان پیکاسو برای هر هنرمندی در هر حوزه فرهنگی و قلمرو جغرافیایی از نظر هنری و معنوی بسیار ارزشمند است. زیرا بزرگترین نشان فرهنگی جهانی است که از سوی یونسکو به هنرمندان جهان اهدا می‌شود. واقعش از نشاط در پوست خود نمی‌گنجیدم. زیرا این نشان متعلق به مردم میهن من است که مرا در دامان پرمهر خود پرورده
است. متعلق به خاک سرزمینی است که معشوق من است. اما بالاترین نیکبختی برای من در این است که گروهی صاحبدل به صدای من گوش می‌کنند و از آن لذت می‌برند و افزون‌براین، وقتی می‌بینم که پس از سالها زحمت و مرارت و خدمت به هنر این سرزمین، گروهی قدرشناس، خستگی را از تن انسان می‌زدایند. من آنرا به نمایندگی از سوی هنر ایران دریافت داشتم و با کمال افتخار نیز به پیشگاه ملت ایران تقدیم کردم..

  استاد شجریان در سال 1345 بر اساس دعوت استاد داوود پیرنیا مدیر برنامه ی گلهای جاویدان همکاری خود را با این برنامه آغاز کرد
پیرنیا سرش را از روی کاغذها بلند کرد و گفت: این را چه کسی خوانده بود؟ گفتند: از شهرستان آمده، از مشهد
پیرنیا گفت: برگ سبز ۲۱۶ باشد. من همین را پخش می کنم. اسمت چیست جوان؟
- محمدرضا
- اهل مشهدی؟
- آری.
- باید منتقلت کنم تهران، باید تهران باشی حیف است...

جوان گفت: استاد اگر خواستید صدای من را پخش کنید، بگویید سیاوش است. سیاوش بیدگانی.
پیرنیا گفت: می‌دانی بیدگانی یعنی چه؟
جوان گفت گوشه‌ای در دشتی است.
پیرنیا گفت آفرین. پس بلدی. حالا بگو چرا بگویم سیاوش بیدگانی؟
جوان گفت: پدرم حساس هستند. مذهبی هستند. شدیدا تعصب دارند. اصلاً در خانه نه رادیو داریم نه تلویزیون. ایشان حتی نمی‌داند که من بلدم آواز بخوانم. بفهمند بد می شود.
پیرنیا گفت: خیالت راحت.باشد , نوشت:
برگ سبز ۲۱۶، سیاوش بیدگانی ...
و اولین برنامه استاد در شب 15 آذر ماه 1345 در رادیو آغاز شد.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده ی عالم دوام ما
بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی
در سینه های مردم عارف مزار ما.

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد


*

*


*


*


*

" سبکبارانِ ساحل ها " به یاد دوست و همکار ارجمندم زنده یاد آقای مصطفی_امامی


" سبکبارانِ ساحل ها "

ای دوست تا امانت جان وا گذاشتی
بار گران غم به دل ما گذاشتی
خاموش شد چو شمع وجودت به دست مرگ
آتش به جان جمع سراپا گذاشتی
مینای دل ز درد فراقت به خون نشست
خون در دلم چو درد به مینا گذاشتی
افروختی چو شمع و چو پروانه سوختی
جان را در این میانه به سودا گذاشتی
در مکتب تعلم و تعلیم جان خویش
چون کشتی شکسته به دریا گذاشتی
عشق است و رنج کار معلم , تو سال‌ها
همت بر این ریاضت والا گذاشتی
صدها چراغ معرفت و مهر و دوستی
پیش هزار چشم تمنا گذاشتی
با آن صفای باطن و با آن غنای طبع
خوش دست رد به سینه دنیا گذاشتی
بر موج حادثات گذشتی ز بحر عشق
ما را میان حادثه تنها گذاشتی
دریای زندگی و فریب سراب را
دیدی و پا به ساحل معنا گذاشتی
در انجمن طنین صدایت هنوز هست
چون شد که سر به دامن صحرا گذاشتی
شاید چو مرگ حل معمای زندگی است
آخر قدم به حل معما گذاشتی
می‌خواستی امانت حق را ادا کنی
کاندر حریم رحمت حق پا گذاشتی
از دیده رفته‌ای و به دل‌ها نشسته‌ای
آنجا که نام نیک ز خود جا گذاشتی

 شادروان جناب آقای سید مصطفی امامی (متولد سال1325) بین سالهای 1340 تا 1343 ضمن تحصیل در دبیرستان، در ساخت بیمارستان هلال احمر گلپایگان به صورت افتخاری به عنوان حسابدار کمک و همکاری نمود.

 در سال 1343 پس از اخذ دیپلم از دبیرستان فردوسی به خدمت سربازی اعزام گردید و بلافاصله پس از اتمام خدمت سربازی در شرکت ذوب آهن زیرآب، منطقه قائمشهر، مشغول به کار شد و تا سال 1359 به کار خود در این شرکت ادامه داد.

 ایشان به علت علاقه به محیط های آموزشی و همچنین علاقه به زادگاه خویش ، کار خود را از ذوب آهن به آموزش و پرورش گلپایگان منتقل نمود.

 در راستای ارتقای مهارتهای مدیریتی و تحقق مفیدتر اهداف این سازمان، ایشان تحصیل در مقطع کارشناسی در رشته مدیریت دولتی را همزمان با اشتغال آغاز نمود. و تا دوران بازنشستگی در سازمان آموزش و پرورش مشغول به کار بود.

 آقای امامی در کنار امور روزانه و پس از پایان ساعات اداری، زندگی خود را وقف کارهای خیر برای  گلپایگان نمود که از جمله می توان موارد زیر را نام برد:

  از دیدگاه ایشان، پس از خانواده، مدرسه نقش والایی در تکوین شخصیت دانش آموزان داشت و ایجاد بستر مناسب آموزشی با استانداردهای بالا از اهمیت ویژه ای برخوردار بود. آقای امامی در راستای بازسازی مدارس و با کمک خیرین ، پروژه های متعدد مدرسه سازی در شهر گلپایگان و حومه را  اجرا  و به اتمام رساند.

 احداث دبستان دکتر محمد معین: ایشان مسئولیت کامل مدیریت پروژه و بنای این دبستان را بدون دریافت دستمزد از شروع تا پایان به عهده گرفت. ساختمان قبلی این مدرسه , قدیمی و فرسوده و فاقد استانداردهای لازم برای یک محیط آموزشی بود. این دبستان از سال 1361 تاکنون، مکان امنی برای تحصیل دانش آموزان بوده است.

 مشارکت و نظارت بر ساخت و تکمیل چندین مدرسه در منطقه گلپایگان در مقاطع مختلف از جمله: دبیرستان صحت، مدرسه شبانه روزی شهید فهمیده، مدرسه غدیر

 آقای امامی در تاسیس دانشگاه فنی مهندسی (دانشگاه صنعتی شریف قبلی) که به همت آقایان مهندس سیف الله ابراهیمی و مهندس محسن رادنیا در شهرستان گلپایگان شروع به کار کرد، نقش بسیار مؤثری ایفا نمود.

 ایشان همچنین بسترمناسبی برای تامین حقوق اساتید و هزینه های لازم برای برپایی ساختمان آزمایشگاه و کتابخانه دانشگاه که از طریق کمک های مردمی تامین میشد، فراهم کرد.

 در راستای تاسیس آزمایشگاه مرکزی علمی آموزش و پرورش گلپایگان که به لحاظ تعداد و تنوع وسایل آزمایشگاهی در سطح ایران بی نظیر باشد، ایشان کمک های فراوانی به مؤسسان و دست اندرکاران مبذول داشت.

 ناگفته نماند که آن مرحوم پس از فوت همسر جوانشان، سرپرستی فرزندان را به تنهایی برعهده گرفته و به راستی نقش پدر و مادر را ایفا نمودند .

 روزی با هم در باره ی مسائل گوناگون از جمله فراز و نشیب های زندگی صحبت می کردیم که من بیت زیر را از اولین غزل دیوان حافظ خواندم :
شب تاریک و بیمِ موج و گردابی چنین هائل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

 ایشان گفتند :
" در دریای توفانی و متلاطم زندگی ، امواج خروشانی ما را فرا می گیرد. عقل سلیم حکم می کند , به جای آن که اسیر امواج شده و غرق شویم ، سوار بر امواج شده و با هوشیاری و درایت خویشتن را به ساحل نجات برسانیم "

و من اضافه کردم :
 چه زیبنده است که در این مسیر , چراغی باشیم روشنگرِ گمگشتگانِ وادیِ ظلمتِ جهل و خرافات.  واین رسالت امانت الهی است بر دوش معلمین آگاه و خردمند.
 
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهلِ طریق را
گفتم :میان عابد و عالِم چه فرق بود؟
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش به در می بَرد ز موج
وین جهد می کند که بگیرد غریق را

 افسوس که این آخرین گفتگوی ما بود
روانش شاد و یادش گرامی باد.
 
    علی اکبر جعفری , بهار 1399

سیمای فرزانگان - استاد مرتضی شهیدی روایتگر عرفان و ادب فارسی



هان ای بهشت خاطره ها ! زادگاه من
گلپایگان ! عروس چمن در نگاه من
ای شهر دانش و خِرد و مهد عاشقان
ای سرزمین عاطفه و عشق جاودان
گل های باغ تو همه زیبا و عاشقند
گلواژه های راز درون شقایقند
صد سال پیش نغمه ی دانش در این دیار
آوازه ی زمان شد و الگوی روزگار
دانشسرا که مرکز علم است و سروَری
با اهتمام و همتِ " دکتر معظمی "
شد مرکز شکفتنِ گل های سرفراز
آلاله های عاشق و شیدای پیشتاز
نسلِ قلم به گلشنِ دانش طلوع کرد
جهل و خرافه ی شب ظلمت غروب کرد
" هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق "
مانا و پر شکوفه باد گلِ بوستان عشق
جاوید باد شهره ی استان.اصفهان
شهر چکاوکان و چمنزار بلبلان
ای آرزوی زنده دلان سرفراز زی
عشق وطن چراغِ شبستان جعفری

 دانشسرای مقدماتیِ گلپایگان در سال ۱۳۲۷ خورشیدی به همت و درایت و آینده نگریِ زنده یاد دکتر عبدالله معظمی تأسیس شد. در این مرکز تربیت معلم , هزاران نفر آموزش دیدند و با چراغ فروزان دانش برای روشنگری و آگاهیِ فرزندان ایران زمین راهیِ روستاها و شهرها شدند.
 
 بزرگان و اندیشمندانی در این مرکز آموزشی تربیت شدند که همچون ستارگانی درخشان بر شبستان تاریک جهل و بی خبری نور افشانی کردند و مشعل فروزان دانش و آگاهی گردیدند.
 
 استاد مرتضی شهیدی  در این مرکز آموزشی تحصیل کرده و با رتبه ی دوم ، این دوره ی دوساله را سپری نمودند. ( رتبه ی اول زنده یاد دکتر علی عمیدی بودند )
 
 مطابق قانون دانشسراها واجدین رتبه های اول و دوم می توانستند پس از دریافت دیپلم کامل ، در کنکور ورودیِ دانشگاه شرکت کنند و در صورت پذیرش برای دوره ی کارشناسی به تحصیلات خود ادامه دهند.  در دبیرستان دارالفنون آقای شهیدی ششم ادبی و دکتر عمیدی ششم ریاضی خواندند.

 آقای شهیدی دانشجوی 5 استاد ادبیات : " محمد تقی بهار , جلال الدین همائی , بدیع الزمان فروزانفر , رشید یاسمی , عبدالعظیم قریب " و  دکتر هوشیار بودند.  خردادماه سالی که لیسانس گرفتند  فقط 3 نفر در رشته ادبیات فارغ التحصیل شدند. آقای شهیدی و دو نفر دیگر
 
 ایشان نقل می کردند که هنگام امتحانِ تدریس عملی با دکتر هوشیار قرعه ی تدریس در ساعت انشا به نامِ من افتاد . من یک انشا نوشتم و چند غلط عمدی در آن گنجاندم که یکی از دانش آموزان بخواند و پیرامون آن بحث شود. همچنین در پاسخ به سؤال دانش آموز دیگری گفتم :
" مطالعه می کنم و در جلسه ی آینده به شما پاسخ می دهم "



                     




.... زنده یاد دکتر هوشیار از این واکنش بسیار شادمان شدند و تحسین کردند. زیرا :
تحقیق , پژوهش و مطالعه ی مستمر لازمه ی کار یک معلم است "
:
  بعد از اخذ لیسانس از دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به اهواز رفتند. دراهواز مدرس ادبیات دردبیرستانها و مرکز تربیت معلم آن شهرستان بودند. بعد از 3سال ازاهواز به گلپایگان منتقل شدند.

 پروفسور فرانسوی هانری ماسه در جشن بازنشستگی اش در دانشگاه سوربن فرانسه در رابطه با ادبیات فارسی چنین گفته است:

 من عمرم را وقف ادبیات فارسی ایرانی کردم،
و برای اینکه به شما استادان و روشنفکران جهان بشناسانم که این ادبیات عجیب چیست ،
چاره ای ندارم جز اینکه به مقایسه بپردازم ،
و بگویم که ادبیات فارسی بر چهار ستون اصلی استوار است :

         فردوسی، سعدی، حافظ و مولانا …

 فردوسی، هم سنگ و همتای هومر یونانی است و برتر از او …

 سعدی، آناتول فرانس فیلسوف را به یاد ما می آورد و دانا تر از او …

حافظ با گوته ی آلمانی قابل قیاس است ، که او خود را شاگرد حافظ و زنده به نسیمی که از جهان او به مشامش رسیده ، می شمارد …

اما مولانا …

 در جهان هیچ چهره ای را نیافتم که بتوانم مولانا را به او تشبیه کنم ، او یگانه است و یگانه باقی خواهد ماند ، او فقط شاعر نیست ، بلکه بیشتر جامعه شناس است و به ویژه روانشناسی کامل ، که ذات بشر و خداوند را دقیق می شناسد ، قدر او را بدانید و بوسیله ی او خود را و خدا را بشناسید …

 و من اگر تا پایان عمرم دیگر حرفی نزنم ،
همین چند جمله برایم کافی است…….

 زمانی که این جانب در کنکور ورودیِ دانشسرای مقدماتی گلپایگان پذیرفته شدم ، هنگام مصاحبه به من گفتند یک حکایت از گلستان سعدی را  بگویید یا یک غزل از حافظ .
وقتی خواندم فرمودند از فردوسی و از مولوی چیزی به خاطر داری ؟
این بزرگان ارکان چهار گانه ی شعر و ادب فارسی هستند.
 
 چقدر زیباست که سخنان پروفسور هانری ماسه را 60 سال قبل از زبان آقای شهیدی شنیدم ؛ در سال دوم دانشسرا درس ادبیات فارسی ما با آقای شهیدی بود.

 در اولین جلسه بعد از معارفه چند بیت از قصیده ی ناصر خسرو را با صدای رسا خواندند :

نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن ز سر باد خیره سری را
بری دان از افعال چرخ برین را
نشاید ز دانا نکوهش بری را
اگر تو از آموختن سر بتابی
نجویَد سرِ تو همی سروری را
بسوزند چوب درختان بی بر
سزا خود همین است مر بی بری را
چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک اختری را

 پس از آن داستان هائی از کلیله و دمنه را با ظرافتی خاص و با طنزی جذاب که ویژه ی ایشان است تعریف کردند.








.... در سال دوم دانشسرا کتاب درس ادبیات ما  " کلیله و دمنه " بود. آقای شهیدی در اولین جلسه بعد از خواندن چند بیت از قصیده ی نظامی که ذکر آن رفت , بخشی از مقدمه ی کلیله و دمنه را خواندند :

 "سپاس و ستایش مرخدای را جل جلاله که آثار قدرت او بر چهره روز روشن تابان است و انوار حکمت او در دل شب تار درفشان ؛ بخشاینده ای که تار عنکبوت را سد عصمت دوستان کرد ، جباری که نیش پشه را تیغ قهر دشمنان گردانید ، در فطرت کاینات به وزیر و مشیر و معونت و مظاهرت محتاج نگشت و بدایع ابداع در عالم کون و فساد پدید آورد و آدمیان را به فضیلت نطق و مزیت عقل از دیگر حیوانات ممیز گردانید. "
پس از آن بخشی از داستان های آن را با طنز زیبائی که ویژگی گفتار ایشان است، برای کلاس بیان نموده و دانش آموزان را غرق در شادی کردند.

 استاد علاوه بر تدریس , سال ها ریاست دبیرستان پهلوی گلپایگان را بر عهده داشتند. یکی از معاونان دلسوز و فرهیخته ی ایشان زنده یاد آقای فضل الله اخلاقی بودند. دبیرستان پهلوی شامل رشته های ریاضی و ادبی ( علوم انسانی ) بود.  اینجانب حدود 10 سال در آن دبیرستان ریاضیات و فیزیک تدریس می کردم و در خدمتشان بودم..

 آقای شهیدی درسال 1353 به اهواز بر گشتند و معاونت ناحیه 2 را در اختیار داشتند وبعد از ان تا سال 1361  در دبیرستان های وفا و نظام وفا تدریس کردند.

 درسال 1362 مجددا به گلپایگان امدند و تا سال1371 مشغول تدریس در دبیرستان های گلپایگان بودند و بعد از بازنشستگی در دانشگاه های پیام نور گلپایگان و خوانسار به تدربس ادبیات اشتغال داشتند.

به غیر جان چه می توان که افکنم به پای تو

مرا، که هر چه دارم از تو دارم و عطای تو

تویی که بند جهل را گشوده ای ز دست من

منم که نقد عمر را فکنده ام به پای تو

تویی که گر جفا کنی به روی دیده جای تو

تویی که گر وفا کنی سرای دل سرای تو

تویی که نور معرفت دمیده از فروغ تو

تویی که دیو جهل و کین رمیده از صفای تو

تویی که گر به پاس تو قلم به جنبش آورم

یقین که دیو جهل و کین رمیده از صفای  تو

چو جان من به رایگان ز علم زنده کرده ای

بیا که جان خود کنم به رایگان فدای تو

هنوز در دو چشم من هزار جلوه می کند

کلاس درس و محفل صفای بی ریای تو

هنوز در دو گوش من نوید زندگی دهد

چو نغمه ی فرشتگان کلام جان فزای تو

هنوز در سرای دل به یادگار می برم

نشاط خنده های تو شرار خشم های تو

گذشت عمر در دلم همی زند شرار غم

چه قامت خمیده ی تو بینم و عصای تو!

        سلامتی و طول عمر باعزت این استاد فرزانه را از خدای بزرگ مسئلت می نماییم
.

دبیرستان گوگد و روایت عشق - استاد علی اکبر جعفری


( بخش اول )


 روز های آغازین بهار ۱۳۴۰ خورشیدی شروع شده بود. روزها پاورچین پاورچین جلو می رفتند و ما به امتحانات نهائی سال دوم دانشسرای مقدماتی در گلپایگان نزدیک می شدیم. می بایست تا یکی دو ماه دیگر از این محیط خاطره انگیز و دوستانی که دو سال در کنار هم بودیم ، خداحافظی می کردیم.
سر انجام خرداد فرا رسید و امتحانات پایانی برگزار شد.

 همه ی فارغ التحصیلان که از شهرستان های گوناگون بودند ، برای تعیین محل خدمت معلمی به اداره های فرهنگ ( آموزش و پرورش ) زادگاه خویش مراجعه کردند.
 
 من و دوست عزیز و دیرینه ام آقای دکتر مرتضی جابری که نفرات ممتاز در آن دوره ی دانشسرا بودیم ، به موجب قانون می توانستیم پس از اخذ دیپلم کامل برای دوره ی لیسانس ( کار شناسی ) در دانشسرای عالی در رشته ی مورد علاقه خویش ادامه تحصیل دهیم.
هر دو نفر با معرفی اداره ی فرهنگ گلپایگان به تهران رفته و در دبیرستان دارالفنون در رشته ی ریاضی ثبت نام کردیم. سرنوشت به گونه ای دیگر رقم خورد و بر اثر وجود مشکلات از تحصیل در تهران صرفنظر کرده و به گلپایگان بر گشتیم.

 آقای دکتر جابری در رشته ی طبیعی ( علوم تجربی ) دبیرستان فردوسی ثبت نام کردند ؛ اما من برای تعیین محل خدمت معلمی ام به اداره فرهنگ مراجعه کردم. چون شاگرد ممتاز بودم به جای آموز گاری در دبستان ، دبیری در دبیرستان به من پیشنهاد شد.
 
 در محوطه ی اداره فرهنگ قدم می زدم که دستی بر شانه ام خورد. برگشتم و سلام کردم. او کسی نبود جز زنده یاد آقای عباس حاج نوروزی نماینده اداره فرهنگ در ناحیه ی جلگه و کنار رود خانه و در ضمن رئیس دبیرستان گوگد
آقای حاج نوروزی گفتند اگر اجازه بدی و مایل باشی من ابلاغ شما را برای تدریس در دبیرستان گوگد بگیرم.

 روز اول مهر ۱۳۴۰ با دوچرخه از شهر به دبیرستان گوگد رفتم. محیطی بسیار ساده و صمیمی. همکارانم در آن سال آقایان علی اکبر صدرائی ، فضل الله سروری و محمد باقر آخوندی بودند خدمتگزار با صفای دبیرستان مرحوم حسین محمودی بود.
 
 آقای حاج نوروزی برنامه ی تدریسم را که شامل ریاضیات ، ادبیات فارسی ، زیست شناسی ، جغرافیا و تعلیمات دینی بود به من ابلاغ کرد.
در اولین ساعت وارد کلاس نهم شدم.  دانش آموزان این کلاس ۱۴ نفر بودند. عزیزانی که مشتاقانه به صحبت های من گوش جان می سپردند و تشنه ی آگاهی و دانش بودند.
اکنون پس از ۶۰ سال که از آن زمان می گذرد ، صمیمیت ، صفای باطن و سادگی آنان در خاطراتم موج می زند


***************************************************************************************

بخش دوم

طی سال اول در آن محیط شاد و صمیمی ضمن تدریس با پشتکار و مطالعه ی مستمر ،  آبان ماه در اصفهان دیپلم طبیعی و در اردیبهشت ماه ۱۳۴۱ دیپلم ریاضی گرفتم. همکارانی که شاهد تلاشِ عاشقانه ی من بودند نیز ، سرِ شوق آمده و خود را برای تحصیلات دانشگاهی آماده می کردند.

با دیپلم ریاضی در کنکور ورودی دانشگاه ها شرکت کردم و در رشته ی ریاضی دانشکده ی علوم دانشگاه تهران پذیرفته شدم.
 
 در سال تحصیلیِ ۱۳۴۱ آقای آخوندی به شهر منتقل شدند و دوستان ارجمندم آقایان محمد علی حبیبی و دکتر جابری و سپس زنده یاد آقای محمد علی فرخی به جمع ما پیوستند. در راستای مدیریت آگاهانه و صمیمی آقای حاج نوروزی چنان محیط شاد و همدلی دوستانه در دبیرستان گوگد ایجاد شده بود که اکثر روز ها آقایان حاج نوروزی و سروری و ..... برای صرف ناهار نزد ما می ماندند و به خانه نمی رفتند. متقابلاً در بسیاری از شب ها ما مهمان ایشان و سایر ین بودیم و در منزل آنان بیتوته می کردیم.
محبت مردم گوگد و سایر روستا ها و ابراز حق شناسی و سپاسگزاری اعضای انجمن خانه و مدرسه که در دبیرستان تشکیل می شد ، مشوّق معلمین در ارائه ی خدمت شایسته تر بود.

  آقای حاج نوروزی و همکاران نهایت لطف را در تنظیم برنامه ی این جانب نمودند به طوری که به بعضی از کلاس های دانشگاه برسم و به تدریسم لطمه ای وارد نشود. این لطف و محبت آقای حاج نوروزی شامل دیگران هم شد.
 
 در یک روز سرد زمستان سال ۱۳۴۲ هنگام عصر که ما با دوچرخه به سمت شهر در حرکت بودیم ،  هوا تاریک شده بود در نزدیکی قنات های گوگد ۲ گرگ در جاده نمایان شدند و خطر ما را تهدید می کرد که خوشبختانه با نور افکنی ماشین جیپی که رسید ، کنار رفتند و ما به شهر رسیدیم. از آن روز تصمیم گرفتیم که شب ها را در یک اتاق دبیرستان بمانیم تا از برف و  سرمای وحشتناک آن سال مصون بمانیم.

 آقای حاج نوروزی اکثر جوانان را در دبیرستان به ادامه ی تحصیل تشویق می کرد و می گفت :  " باید با تحصیلات عالی به جامعه و بویژه به همشهریان خود خدمت کنید. "
 
 تابستانی که اردوی دانشجویان در دبیرستان گوگد به مدیریت ایشان و معاونت زنده یاد آقای فضل الله اخلاقی تشکیل شد ، ساواک به فعالیت سیاسی یکی از دانشجویان ظنین شد. آقای حاج نوروزی قبل از آمدن مأموران ساواک ، کتاب انقلاب سفید را در ساک آن دانشجو قرار داده و با گمراه کردن مأموران ، از دستگیری او جلوگیری کرد .
*******************************************************************************************

( بخش پایانی )

 با همت و پیگیری ایشان دبیرستان گوگد در ابتدای جاده ی اسفرنجان ساخته شد.
وقتی در آغاز انقلاب تعداد محدودی از تظاهر کنندگان ناشیانه با سنگ چند شیشه ی دبیرستان را شکستند ،  خطاب به آنان گفت : " شما را به خدا این سنگ ها را به سر و صورت من بزنید ؛ ولی به دبیرستان آسیب نرسانید. اینجا کانون دانش و آگاهی است. "

  در مجلس ختم زنده یاد آقای حسن نوربخش ، پس از پایان سخنرانی اینجانب ، به من گفتند :  " انتظار دارم در مجلس ختم من هم سخنرانی کنی " ؛ به ایشان گفتم :  " مرگ و زندگی دست خداست. خداوند شما را سلامت بدارد. "

  وقتی از درگذشت ایشان توسط یکی از فرزندانشان مطلع شدم ، از تهران به گلپایگان آمدم و در مسجد جامع گوگد صحبت کردم.
حضور انبوه جمعیت در آن مجلس بیانگر حق شناسی مردمی بود که خود را مرهون خدمات فرهنگی این معلم دلسوز می دانستند.
  
    هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
      ثبت است در جریده ی عالم دوام ما

  نسیم آسا از این صحرا گذشتیم
سبک رفتار و بی پروا گذشتیم

 چو ناف آهوان صد پاره ی جان
بیفکندیم و از هر جا گذشتیم

 غبارى نیست بر دامان همت
از این صحرا بسى بالا گذشتیم

 به چشم ما کنون هر زشت زیباست
 چو از هر زشت و هر زیبا گذشتیم

  به پاى کوشش از دیروز و امروز
گذر کردیم و از فردا گذشتیم

 گریزان از بر سودابه ى دهر
سیاوش وار از آذرها گذشتیم

 کنون در کوى ناپیدا خرامیم
چو از این صورت پیدا گذشتیم

 رشید از ما مجو نام و نشانى
که از سر منزل عنقا گذشتیم

یادش گرامی باد

سیمای فرزانگان- زنده یاد آقای حسن موسوی معلم عشق و معرفت - استاد جعفری


 


سال 1338 خورشیدی در دانشسرای مقدماتی گلپایگان تحصیل می کردم

 درس زمین شناسی ما با آقای موسوی بود ایشان با چهره ای بشّاش ، متین و مهربان و لباسی مرتب وارد کلاس شدند
پس از گفتگوئی حاکی از محبت ، تدریس را شروع کردند
این اولین برخورد و آشنائیِ من با استادی فرزانه بود که زندگانی اش بدون تظاهر ، سراسر درس محبت و انسانیت بود
در زمان مدیریت ایشان در دبیرستان فردوسی گلپایگان که تا انقلاب ادامه داشت با خصلت های انسانیِ این معلم شریف بیشتر آشنا شدم :

 برای اینکه من بتوانم در کلاس های دانشکده علوم دانشگاه تهران حضور یابم ایشان و جناب آقای مرتضی شهیدی ریاست دبیرستان پهلوی برنامه ی تدریسم را به گونه ای تنظیم می کردند که بتوانم به بعضی از کلاس های دانشگاه برسم و ضمناّ وقفه ای در کار تدریسم ایجاد نشود
ناگفته نماند که همدلی و کمک زنده یادان اکبر میرزا اردشیری ، حسین عمیدی ، فضل الله اخلاقی ، آقای محمد رضا خالصی و شاد روان عباس حاج نوروزی و سایر همکاران را نیز هرگز فراموش نخواهم کرد

 آقای موسوی همواره در کنار معلمان و یاور آنان بود و از ایشان در مقابل گزارش های برخی به مقامات امنیتی ، دفاع می کرد
هرگز از جانب ایشان گزارش سوئی علیه همکاران و دانش آموزان به ساواک وجود نداشت

 در یک مغازه ی قصابی و چند مغازه ی خوار بار فروشی برای کمک به مستمندان بویژه خانواده ی بعضی از دانش آموزان حسابی ویژه داشت و تا زمان وفاتش دیگران از آن آگاهی نداشتند.

 در سال های قبل از انقلاب که تغذیه رایگان در مدارس توزیع می شده ، دو عدل پسته در دبیرستان اضافی بوده که رئیس وقت آموزش و پرورش ، آقای حاج علی اکبر نیکنامی به عنوان نماینده معتمد بازاریان و مرحوم موسوی رئیس دبیرستان فردوسی در مورد نحوه استفاده از آن ها تشکیل جلسه می دهند. رئیس آموزش و پرورش پیشنهاد بازگرداندن به مرکز را می دهند ؛ جناب آقای نیکنامی فروش و با پول به دست آمده تعمیر کلاس های درس را پیشنهاد می دهند ؛ اما  نظر زنده یاد آقای موسوی این است که چون دانش آموزانی از مناطق محروم و دور دست لوشاب ، لائبید ، حسن رباط در سوز و سرمای زمستان با گیوه تا شهر می آیند ، این دو عدل پسته فروخته شود و با پولش برای این دانش آموزان کفش و لباس مناسب زمستانی خریداری گردد که در نهایت نظر مرحوم موسوی مورد استقبال قرار گرفته و اجرا می شود.
 
عکس ایشان در درمانگاه بیماران خاص گلپایگان در قسمت دیالیز یاد آور کمک های مالی و معنوی این انسان آزاده برای بهبود بیماران است

 هنگامی که به سبب بیماریِ چشم در منزل بستری بودم بزرگوارانه برای احوالپرسی به عیادت من می آمدند.
 
پس از فوت پدرم پرسان پرسان برای دلجوئی و تسلیت به خانه ی پدری آمدند
و همچنان با محبت فراوان ما را شرمنده ی الطاف خویش کردند.
 
 در مقابل کم لطفی ، اهانت و نا سپاسیِ تعداد اندکی از همکاران در آغاز انقلاب ، با سکوت و نگاه معنی دار که از یک کتاب گویاتر بود به معرکه پایان دادند.
رفتار ایشان مصداق بارز قرآن بود که :وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِرَامًا
  و چون بر لغو بگذرند با بزرگوارى مى‏ گذرند


                                     )

     آقای مهندس مصطفی توکلی که از مدیران فعال و اثر گذار در جهادسازندگی ، هلال احمر ، شرکت گاز و هنرستان صنعتی گلپایگان بعد از پیروزی انقلاب بوده است ، نقش زنده یاد آقای موسوی را در سرنوشت تحصیلی خود به شرح زیر بیان می کند.

     در سال تحصیلی ۴۶-۱۳۴۵ که به دلیل بیماری پدرم  و به عنوان فرزند ارشد خانواده مجبور به تامین درآمد برای خانواده از طریق کارگری و یا ماهی گیری ( شغل پدرم ) بودم ، قصد ترک تحصیل داشتم تا این که یک روز در حال کارگری در یک ساختمان در خیابان اصلی شهر ، دریافتم که فردی مرا با صدای بلند فرامی خوانَد. به سوی او شتافتم و دیدم مرحوم آقای موسوی رئیس دبیرستان فردوسی است. از من سوال کرد مگر تو نباید هم اکنون در کلاس و دبیرستان باشی؟ اینجا چه کار می کنی؟ پاسخ دادم به دلیل وضعیت خاص خانواده و مشکلات اقتصادی راه چاره ای ندارم. ایشان به من گفتند که فردا صبح بیا دبیرستان و سرِ کار نرو . فردای آن روز به دبیرستان رفتم ؛ ایشان آقایان  اردشیری و عمیدی ( معاونان دبیرستان ) راصدا زدند و گفتند آقای توکلی به دلیل مشکلاتی که با آن دست به گریبان است ، نمی تواند مرتب سر کلاس حاضر شود. چون آدم با استعدادی است هر زمان که توانست به کلاس می آید و هر وقت که نتوانست بیاید ، غیبت برای او منظور نگردد. کتاب های سال چهارم دبیرستان را هم به من دادند و گفتند شب ها مطالعه کن و از طریق دوستان در جریان پیشرفت درس ها باش و برای امتحانات خود را حاضر کن. در موقعیت دیگری هم وضعیت مرا به شادروان آقای حسین رادفر دبیر محترم فیزیک یادآور شدند و گفتند آقای توکلی سال گذشته ( سال سوم دبیرستان ) تمام کتاب طبیعی  را در کلاس کنفرانس داد و حیف است که  این استعداد شکوفا نشود. مرحوم رادفر هم به من پیشنهاد فروش کتاب و مطبوعات را در مغازه ای جنب فلکه ۱۷ شهریور دادند و گفتند هزینه اجاره آن را روزنامه کیهان می پردازد. من به ایشان گفتم سرمایه ای برای این کار در اختیار ندارم که فرمودند نگران این موضوع نباش.

  به اتفاق هم به مغازه کتاب فروشی مرحوم خادمی رفتیم . آقای رادفر به آقای خادمی گفتند : " آقای توکلی هرچه کتاب یا ... خواست ، به حساب من به ایشان امانت بده و در سود حاصل شده هردو سهیم باشید. " مدتی در کتابفروشی کار کردم و پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۴۸ که گروهی از کارشناسان سازمان جغرافیایی کشور به منظور تهیه نقشه جامع شهری به گلپایگان آمدند ، به عنوان راهنما و دستیار ، آنان را همراهی نمودم.

 

 از آنجا که به علاقه مندی و پشتکار من پی بردند و از کارم  رضایت داشتند ، پس از ۶ ماه به تهران عزیمت نمودم و آنان مرا به عنوان یک جوان مستعد به سازمان‌ معرفی کردند. با درخششی که از خود نشان دادم ، از میان ۶۰۰ نفر از پرسنل آن سازمان که همگی از وابستگان و کارکنان عالی رتبه آن سازمان بودند ، بنده را در سن ۲۸ سالگی به عنوان نماینده عالی سازمان نقشه برداری ایران برای تعیین خط مرزی ایران و عراق که بعدها مبنای قرارداد الجزایر گردید ، با حکم شخص اول مملکت تعیین کردند. به عبارت دیگر در جریان تنظیم قرارداد الجزایر نماینده ایران در کشور عراق بودم و مفتخرم که بیش از  ۸ ماه در بغداد این ماموریت را به نحو احسن انجام دادم. بعد از پیروزی انقلاب نیز در حد توان خود به عنوان مدیر در جهاد سازندگی ، هلال احمر ، شرکت گاز و هنرستان صنعتی شهید بهشتی انجام وظیفه نمودم. هدف از بازگویی این موارد کشف استعداد ، راهنمایی و مساعدت بی دریغ مرحوم آقای موسوی بود که توانستم با لطف خداوند متعال در هر کدام از این مسئولیت ها توفیق داشته باشم.

بعد از انقلاب هرگاه که به رسم حق شناسی خدمات ایشان و حقی را که بر گردن من داشتند ، مطرح می کردم ، به شدت واکنش نشان داده و می گفتند : " دیگر این حرف را نزن ؛ تو خودت لیاقت داشتی و من هیچ کاری نکردم " و...
یک بار برای یکی از دوستان که داستان زندگی خود و نقش آقای موسوی را بر می شمردم ، اظهار داشت که بزرگواری مرحوم موسوی فقط شامل تو نشده و نمونه های زیادی از نقش آفرینی  این چهره خدوم در هدایت و بالنده ساختن افراد مستعد وجود دارد.


 به غیر جان، چه می توان، که افکنم به پای تو

مرا، که هر چه دارم از تو دارم و عطای تو

تویی که بند جهل را ، گشوده ای ز دست من

منم که نقد عمر را ، فکنده ام به پای تو

تویی که گر به پاس تو ، قلم به جنبش آورم

یقین که دیو جهل و کین رمیده از صفای  تو

چو جان من به رایگان ز علم زنده کرده ای

بیا که جان خود کنم به رایگان فدای تو

هنوز در دو چشم من هزار جلوه می کند

کلاس درس و محفل صفای بی ریای تو

هنوز در دو گوش من نوید زندگی دهد

چو نغمه ی فرشتگان ، کلام جان فزای تو

هنوز در سرای دل به یادگار می برم

نشاط خنده های تو ، شرار خشم های تو

گذشتِ عمر در دلم ، همی زند شرار غم

چه قامت خمیده ی تو بینم و عصای تو!

        علی اکبر جعفری ۱۳۷۴/۲/۱۲

جناب آقای جعفری دبیر محترم ریاضیات دکتر حسابی

با عرض سلام ، زحمات طاقت فرسا و رنج های مرارت باری که شما در راه اعتلا و رشد و تکوین و تکامل جوانان این مملکت بر خود هموار می کنید ، نماینده ی میزان ارزش واهمیت ارزش های اخلاقی است که در جنابعالی وجود دارد.  امیدوارم و میدانم که این تعالی اخلاقی در شما بارورتر و بارورتر می شود.
از خداوند بزرگ می خواهم که هر روز از روز قبل تواناتر و کوشاتر و علاقمندتر به خلق خدا و تشنگان علم و معرفت خدمت کنید.
از این که همیشه به یاد این جانب هستید و همه وقت بنده را شرمنده ی الطاف بی پایان خود می کنید صمیمانه سپاسگزارم.

  .
                  حسن موسوی  ۱۳۷۴/۲/۲۰

زمانی که در بیمارستان بستری بودند ، به همراه پسرم به عیادت ایشان رفتم. قدرت تکلم نداشتند ؛ لبخندی حاکی از قدر دانی بر لبانشان نقش بست ؛ گریستم و خدا حافظی کردم.

 یا رب چه چشمه ایست محبت که من از آن
یک قطره نوش کردم و دریا گریستم.

سیمای فرزانگان (13) - استاد پروفسور دکتر محمد حسن خالصی

سیمای فرزانگان (13) - استاد پروفسور دکتر محمد حسن خالصی

                            
بنیانگذار جراحی نوین گوش ایران
نیز از خاکیان گسست و به افلاکیان پیوست. " ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
ورفت تا لب هیچ
وپشت حوصله نورها دراز کشید "
حدود 25 سال پیش در خدمت زنده یاد استاد دکتر محمد ابراهیم صافی چشم پزشک نامدار گلپایگانی بودم. صحبت در باره ی چهره های علمی و ستاره های فروزان آسمان علم و ادب شهرستان گلپایگان به میان آمد. ایشان فرمودند این مطلبی را با اطلاع کامل بیان می کنم :
" در خاور میانه فقط دو نفر در زمینه ی گوش حرف اول را میزنند ,
اول دکتر محمد حسن خالصی در ایران , دوم پزشکی در هندوستان.
زمانی که برای درمان گوش مرحوم مادرم به مطب ایشان مراجعه کردم با انسانی آرام , متین و مؤدب , شیک پوش و خوش برخورد روبرو شدم که همگان را شیفته ی اخلاق و مَنِش خویش می کرد.
در مطب این جملات جلب توجه می کرد :
" زمانی را که برای معاینه و مداوای بیماران قبل از شما ضروریست مسلماً برای شما نیز در نظر گرفته می شود." قبل از سال ۱۳۳۳ تعداد متخصصان گوش و گلو و بینی در ایران از بیست نفر تجاوز نمی‌کرد در ایران دو بخش تخصصی برای این رشته بیشتر نبود که هر دو در تهران یکی در بیمارستان امیر اعلم و دیگری در بیمارستان فارابی فعالیت داشت. از راه اندازی دانشکده‌های پزشکی در شهرستانها مثل تبریز و شیراز چندسالی بیش نمی‌گذشت. دانشگاه ملی هم تازه افتتاح شده بود ولی هیچ‌یک از این سه دانشگاه فارغ‌التحصیل متخصص در رشته گوش و گلو و بینی نداشتند. هر دو بخش گوش و گلو و بینی تهران تابع استاد کرسی دانشکدهٔ پزشکی بودند. آن موقع از برگزاری جلسات علمی خبری نبود. اندک اندک پزشکان عالیقدر این حوزه، وارد صحنه شدند که یکی از برجستگان آنان دکتر محمد حسن خالصی بود که با زنده یاد دکتر حسین مرشد که به عنوان متخصص گوش و گلو و بینی در بهداری ارتش فعالیت می‌کرد، به فکر تشکیل جلسات علمی افتاد.

                                    

سال ۱۳۵۶ با ریاست دکتر خالصی (و دبیری دکتر مرشد) اولین کنگره بین‌المللی گوش و گلو و بینی در تهران برگزار شد و اساتیدی از آمریکا و فرانسه و سوییس در آن شرکت کردند. سال ۱۳۷۳ نیز دکتر خالصی رئیس کنگره ی مزبور بود. " ای زندگان خوب پس از مرگ  خونینه جامه‌های پریشان برگ برگ
در بارش تگرگ  آنان! که جانتان را  از نور و شور و بویش و رویش سرشته‌اند
تاریخ سرفراز شمایان به هر بهار  در گردش طبیعت تکرار می‌شود  زیرا که سرگذشت شما را به کوه و دشت  بر برگ گل به خون شقایق نوشته‌اند"
ازجمله تالیفات دکتر محمد حسن خالصی «گذاری به تاریخ اتولوژی»، مبانی علم شنوائی، مبانی فیزیولوژی عصبی، کاشت حلزون شنوایی و سابقه مغز، همچنین کتاب «پدیده خود ایمنی و بیماریهای گوش (اتوایمیونولوژی)» است. خود ایشان در معرفی این اثر توضیحات زیر را داده‌است:
ساختار اصلی سیستم ایمنی حیوان به نحوی است که شرایط عادی در مقابل عناصر سازنده خود بدون واکنش است بعبارت دیگر مکانیسم‌های ایمنی طوری است که بدن اجزاء خودی را تحمل می‌کند و غیرخودی را از بین می‌برد. گاهی این مکانیسم تحمل شکسته می‌شود و منجر به پاسخ ایمنی هومورال ویا سلولی در مقابل عناصر خودی می‌گردد.
در بسیاری موارد این واکنشهای ایمنی بوجود می‌آیند، اما هیچگونه ضایعه یا بیماری ایجاد نمی‌کنند. اما در بعضی شرایط وجود آنها باعث آسیبهای نسجی و بیماریهای اتو ایمیون می‌گردد. طیف وسیعی از بیماریهای اتو ایمیون بدین ترتیب ایجاد شده‌اند. در یک سمت این طیف بیماریهای اتو ایمیون مختص عضو قرار دارند که در آنها اتو آنتی‌بادی منحصراً علیه عناصر و اجزاء آن عضو عمل می‌کند. نمونه این گونه، بیماریGraves و بیماریHashimoto است. در طرف دیگر طیف، بیماریهای اتو ایمیون غیر وابسته به عضو واقع اند که در آنها بیماری منحصر به یک عضو نمی‌باشد. نمونه این گروه که بیماری‌های اتو ایمیون سیستمیک نیز نامیده می‌شود، بیماری لوپوس اریتماتوز منتشر (SEL) است.
بین این دو گروه بیماریهائی هستند که در آنها ضایعه در یک عضو خاص متمرکز است. اما آنتی‌بادی (اتو آنتی‌بادی) مختص آن عضو نمی‌باشد. نمونه این گونه، بیماری سیروز اولیه صفراوی است، که در آن مجاری صفراوی هدف اصلی است، اما آنتی‌بادی علیه ما یتوکندریها است که در همه سلولهای بدن وجود دارند. بیماری وابسته به اتو ایمیونیتی در گوش جایگاهی نزدیک به بیماریهای شناخته شده ویژه عضو در این طیف دارد. گرچه ابهاماتی در این زمینه موجود است.
درگیری گوش بخصوص گوش داخلی در جریان بیماریهای اتو ایمیون سیستمیک از گذشته دوری مشا هده شده بود. اما ابتلا به آن بعنوان تنها عضو مبتلا ابتدا در ۱۹۵۸ توسط Lehnhardt و سپس در ۱۹۷۹ بوسیله Mc Cabe مورد توجه قرار گرفت. از آن تاریخ به بعد مطالعات و تحقیقات بسیار فراوانی در زمینه ایمیونوپاتولوژی و به ویژه شناخت آنتی‌ژن هدف در این بیماری به عمل آمده‌است.
فقدان این دانشمند والامقام را به همسر گرانقدر و فرزندان در سوگ نشسته , جامعه ی پزشکی ایران بویژه پزشکان شهرستان گلپایگان و مردم شریف آن سامان تسلیت می گویم.

یادی از دکتر غلامحسین مصاحب , به مناسبت هفته ی جهانی ریاضیات

یادی از دکتر غلامحسین مصاحب
به مناسبت هفته ی جهانی ریاضیات
                                                  

نتیجه تصویری برای غلامحسین مصاحب
                                                                   
دکتر غلامحسین مصاحب (۱۲۸۹- ۱۳۵۸) پدر فرهنگ‌نامه ‌نویسی نوین ایران و استاد بزرگ ریاضی بود. وی علاوه بر ریاضیات، زبان‌های عربی و فرانسوی و انگلیسی را نیز در حد عالی فرا گرفت و به زبان‌های روسی و آلمانی هم در حد استفاده از منابع آشنایی داشت. دکتر مصاحب از جمله کسانی بود که به تاریخ فلسفه و یاد‌دادن اندیشه اکتفا نمی‌کرد، او با عمل خویش نشان می‌داد که در برابر اراده انسانی، مُحال نیز، سر تسلیم فرود می‌آورد.
می‌گفت: وقتی همه مقدّمات توانستن در درون ما و یا در دسترس ما هست، چرا نتوانیم؟ فقط باید خواست و یک قدم برداشت.
بارها روی این نکته تاکید می‌نمود که منطق ریاضی، توان این را دارد که تفکر بشری را از محصور بودن در کادر درست و غلط و صواب و خطا، به مرز دیگری که معنی‌دار و بی‌معنی‌بودن است فرا بَرد و بدین طریق در پالودن ذهن از خرافات و پیشداوری‌ها و اوهام، نقش تعیین کننده ای بازی کند..
دکتر مصاحب با نگارش کتاب. " مدخَل منطق صورت " در سال ۱۳۳۴ منطق ریاضی جدید را وارد ایران نمود. این کتاب بدون شک نقطه عطفی در تاریخ تفکر عقلی در ایران است..


                                                                            نتیجه تصویری برای مدخَل منطق صورت

این استاد زبردست آنالیز و منطق، فقط به آموزش ریاضی اکتفا نمی‌کرد، در جامعه‌ای که تحقیر زنان، نهادینه و شرطی شده و عمری با «تاریخ مذکر» خو کرده بود یکی از معدود کسانی که با عمل خویش نشان می‌داد که زن انسان است، بستنی و پیتزا و کالا نیست دکتر مصاحب بود. او به همسرش عمیقاً احترام می‌گذاشت و می‌گفت: پشت سر هر مرد بزرگ، زنی بزرگ ایستاده‌است.
زنان، نیمه پنهان و نانوشته تاریخ‌ هستند. اگر همسرانِ مردان بزرگ و کوشا نبودند و زندگی خانوادگی آنها را امنیت نمی‏‌بخشیدند، هیچ ‏گاه آنان نمی‏‌توانستند با آسایش خاطر و خیال راحت به فعالیت‌های سیاسی، علمی، اجتماعی و فرهنگی دست زنند و نام و یادی از خود بگذارند.

ریاضیات جدید و منطق نوین‌(منطق علامتی) را دکتر مصاحب در ایران بر سر زبان‌ها انداخت، اما وی با یک مشکل روبرو شد و آن اینکه بسیاری از علایم جدید را در میان حروف و علایم موجود ریاضی پیدا نمی‌کرد. سفارش طرح علایم جدید ریاضی و حروفی از جمله حروف ایرانیک، نخستین‌بار به ‏وسیله ایشان انجام گرفت و آن ‏چه امروز به نام حروف فارسی خوابیده یا حروف ایرانیک می‏‌شناسیم، نخستین بار طرح آن از سوی وی سفارش داده شد تا فارسی‌‏زبانان نیز حروف ایتالیک فارسی داشته باشند. وی این حروف را به‏ خاطر کاربرد وسیع آن برای کتاب آنالیز ریاضی سفارش داد و آن را درآن کتاب به کار گرفت.


                                                نتیجه تصویری برای غلامحسین مصاحب

فرهنگ اصطلاحات جغرافیایی

یکی از دستاوردهای بزرگ دکتر مصاحب «تلاش‌هایی است که در عرصه‌ی غنی‌کردن زبان فارسی یا ساختن واژه‌ها کرد و اصطلاحات و شیوه‌هایی که برای این جریان پیش نهاد.» او از قابلیت‌های زبان فارسی برای معادل‌سازی اصطلاحات علمی غیرفارسی بهره گرفت و بیش از ۲۰۰۰ واژه ساخت که تعدادی از آنها در دایره‌المعارف فارسی به کار رفته‌است.برای او واژه‌‏سازی برای اصطلاحات علمی، اهمیت بسیار داشت، چرا که در مورد وضع کلمات تازه در برابر لغات خارجی روش ویژه‌ای داشت. نشستی هفتگی در خانه خود تشکیل داده بود که در آن استادانی مانند احمد آرام، صفی اصفیا، حسین گل گلاب و مصطفی مقربی و...حضور داشتند و معادل‌های فارسی برای واژه‌‏های علمی می‏‌ساختند. کتاب فرهنگ اصطلاحات جغرافیایی که در سال ۱۳۳۸ به چاپ رسیده، حاصل همان تلاش‌هاست. آنان مجمع خود را به شوخی «ضراب‌خانه» می‌گفتند، و واژه‌هایی را که می‌ساختند، مضروبات می‌خواندند. واژه «به‌روز»، و «روز آمد» را دکتر مصاحب در برابر Up to date انگلیسی نهاد، اما روزآمدتر از خودش در آن زمان کسی دیگر نبود .
شایان ذکر است که دکتر مصاحب در سن ۲۸ سالگی کتاب «جبر و مقابله خیام» را از عربی به فارسی ترجمه و منتشر کرد. این کار نخستین معرفی خیام به عنوان ریاضی‌دان در یک اثر مستقل به فارسی بود. وی چند سال پس از این ترجمه با انتشار کتاب «حکیم عمر خیام به عنوان عالم جبر» گام مهمی در معرفی خیام ریاضی‌دان برداشت. فصل سوم اثر فوق (ص ۷۷ – ۱۲۸) شامل تاریخ علم جبر تا زمان خیام است. جدا از کتاب «جبر و مقابله‌ی خیام»، دکتر مصاحب درباره‌ی «جبر و مقابله‌ی خوارزمی»، و کتاب «کشف القناع» خواجه نصیر‌الدین طوسی هم مقالاتی نوشته‌است. دکتر مصاحب همچنین در رساله‌ی کوچکی به نام ابوریحان بیرونی، به بحث مختصری درباره‌ی کارهای علمی، از جمله آثار ریاضی این دانشمند پرداخته‌است..
...

                                    نتیجه تصویری برای جبر و مقابله خیام

این استاد فرهیخته اهمیت زیادی برای ریاضیات قائل بود. یک بار پدرش به شوخی به او گفته بود: «غلامحسین خان شما از این X و Y خسته نمی‌شوید. این X و Y به چه درد می‌خورد؟» دکتر مصاحب در جواب پدر گفته بود: «آقاجان آینده‌ی دنیا به همین X و Y بستگی دارد و روی X و Y بنا می‌شود.»

...
.در سپیده ‏دم ۲۱ مهر ۱۳۵۸ آخرین صفحه بخشی از کتاب تئوری مقدماتی اعداد را که از چاپخانه آمده بود نمونه‏‌خوانی کرد و در حالی که قلم لای انگشتش بود، از خاکیان گسست و به افلاکیان پیوست...
روانش شاد و راهش پر رهرو باد.

                                                  
                                       نتیجه تصویری برای غلامحسین مصاحب
                                            پارک فناوری پردیس | پرده برداری از سردیس دکتر غلامحسین مصاحب

" پائیز " بهار عارفان عاشق


" پائیز " بهار عارفان عاشق
در سپیده دم ازل آن زمان که سازندگی کائنات آغاز میگردید و کتاب تکوین گشوده می شد ، نخستین کلمه ای که با قلم تقدیر بر دیباچه ی قاموس هستی نقش بست واژه زیبای " معلم"  بود و سر فصل این کتاب کهن به تعلیم و تربیت اختصاص یافت.
آغاز بهار عارفان بر باغبانان سرافراز گلستان دانش و آگاهی و برغنچه های نو شکفته و گل های معطر این گلزار  مبارک باد
پاییز می‌رسد که مرا مبتلا کند
با رنگ‌های تـازه مــرا آشنا کند

پاییز می‌رسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچـــه جا کند

او می‌رسد که از پسِ نه ماه انتظار
راز ِ درخت باغچـــه را برملا کند

او قول داده است که امسال از سفر
اندوه‌هــای تازه بیــارد، خـدا کند

او می‌رسد که باز هم عاشق کند مرا
او قـول داده است بـه قــولش وفا کند

پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جــز این کــه روز و شب بنشیند دعا کند

شاید اثر کند، وَ خداوندِ فصل ها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کند

تقویـم خواست از تو بگیرد بهـــار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند

خش خش ...، صدای پای خزان است، یک نفر
در را بـــه روی حضــرت پاییــــز وا کند.


                                                      

 ماهِ مهر فرا رسید و بهار تعلیم و تربیت آغاز  شد
اکنون  شکوفه های لبخند کودکان، یکی یکی گل می دهند..
مِهر، ماه مهربانی مهتاب است؛ ماه میزبانی نیمکت های عاشق درس و مدرسه، ماه شکوفایی نیلوفران در  ترنّم باران های عاشقانه ی پاییز.
مهر، ماهِ دانش , فضیلت , اخلاق و توانمند سازی است..
در ماهِ مهر کودکانِ مشتاق ، به درس های معلمینی که " چگونه زیستن و عشق ورزیدن. " را به آنان می آموزند، گوش جان می سپارند
معلمین آگاه شایسته است آنان را با طبیعت زیبا و نمادهای بدیع آن آشنا ساخته و همداستان کنند
پیش از آموزش حساب و هندسه و .... درسِ محبت , دوست داشتن , عشق و وفاداری , راستگوئی , احترام به دیگران , آشنائی با حقوق شهروندی و مهربانی با محیط زیست و حیوانات را به آنان بیاموزند

  دیگر اولِ مهر، اولِ مهر نیست، اول خلقت است.


                                                        تصویر مرتبط


همه چیز از اول مهر آغاز می‌شود.
 سرنوشت یک ملت، اقتدار یک ملت، رفاه یک ملت،دموکراسی یک ملت،و عدالت یک ملت، از اول مهر آغاز می‌شود.
در جامعه انسانی  همه چیز از مهر شروع می‌شود. ماه مهر آغاز کشت‌وکار در مزرعه‌ی وجود کودکانی است که اگر در دلشان مهر بکاریم، سرنوشت‌مان مِهر‌آگین خواهد شد..
 ما اکنون دچار کمبود انسان های  توانمند هستیم. بنا بر این باید به کودکانمان چگونه  زندگی کردن را یاد بدهیم.
به آن‌ها گفت‌وگو کردن را , تخیل را، خلاقیت را، مدارا را، صبر را، گذشت را، دوستی با طبیعت را، دوست داشتن حیوانات را، ، دویدن و بازی کردن را،   شاد بودن را، از موسیقی لذت بردن را، آواز خواندن را، قدم زدن در دشت و چمنزار را , بوییدن گل را، سکوت کردن را، شنیدن و گوش دادن را، اعتماد کردن را، دوست داشتن را و راستگوئی را بیاموزیم

 اگر بچه‌های ما ندانند که فلان سلسله پادشاهی کِی آمد و کِی رفت، و مثلاً حاصل ضرب 254 در 307 را نتوانند ذهنی بگویند. ... ،  آب از آب تکان نمی خورَِد


                                         نتیجه تصویری برای کلاس درس

اما اگر آن‌ها زندگی کردن را و عشق ورزیدن را و عزت نفس را و تاب آوری در مقابل مشکلات را تمرین نکنند، زندگیشان خالیِ خالی خواهد بود!
 مربیان عزیز و گرانقدر ! برای بچه‌ها شعر بخوانید،  به آنان موسیقی بیاموزید،ِخدای سرشار از عشق و محبت را به آنان معرفی کنید , بگذارید با هم آواز بخوانند، اجازه بدهید همه با هم یک نقاشی بکشندتا همکاری رابیاموزند،
برای آموزش مفاهیم ریاضی و علوم آنان را از فضای محدود کلاس و مدرسه به دشت و صحرا ببرید تا از نزدیک با شُکوه و زیبائی های خلقت آشنا شده. و بر آفریدگار هستی , آفرین بگویند


                                                   نتیجه تصویری برای کلاس نقاشی

 بچگی را از کودکان نگیرید. اجازه بدهید خودشان ایمان بیاورند. زبان‌شان را برای نقد و پرسشگری آزاد بگذارید، تا نفاق , دوروئی ,ریا , دروغ و فریبکاری در آنها نهادینه نشود.
در کلاس ها خدایی کنید نه ناخدایی


                                                                   نتیجه تصویری برای بازیگوشی در کلاس

توجه فرمائید : در تهیه و تنظیم این نوشتار از سخنرانی جناب آقای محسن رِنانی استاد اقتصاد دانشگاه اصفهان نیز بهره گرفته ام .

شاد بودن هنر است


شاد بودن هنر است "
افتخار من خنداندنِ مردمِ گریان است
" چارلی چاپلین "

دخترکوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و بر می‌گشت.  آن روز صبح هوا سرد و آسمان ابری بود، او پیاده به سوی مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر که به خانه بر می گشت، ‌هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.
مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا اینکه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، , با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد.
اواسط راه، ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده میشد ، او می‌ایستاد ، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد.
زمانیکه مادر به دخترش رسید  از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همین طور بین راه می ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد و من شاد می شوم.
من لبخند میزنم به شقایق ها , به گل ها , به پرواز پرنده ها , به آسمان , به خدا , و از این همه زیبائی شاد می شوم و لذت می برم

            نتیجه تصویری برای دخترک و  رعد و برق

چارلی چاپلین نابغه ی عالَم سینما می گوید :
" من برای کسی که با لبخند به مصافِ طوفان های زندگی می رود احترامی ویژه قائلم "
امید است که خداوند همواره حامیِ شما بوده و هنگام رویاروئی با طوفان های زندگی در کنارتان باشد

                             نتیجه تصویری برای چارلی چاپلین

در هلند ، دانشمندان تستی را انجام دادند:
 بچه‌های مهد کودکی را به مزارع گل‌ها بردند، و به آن‌ها گفتند که در مسیرهایی که بین ردیف‌های گل وجود داشت بازی کنند ولی مواظب باشند که به گل‌ها صدمه نزنند.

نتیجه‌ی این آزمون بسیار جالب بود؛ آن‌ها ملاحظه می‌کنند جاهایی که بچه‌ها در آن بازی کردند، گل‌ها با نشاط تر و شاداب‌تر شدند و زودتر هم رشد کردند!
دانشمندان نتیجه‌ی تحقیقاتشان را به دولت هلند اعلام کردند.
دولت هلند بخشنامه‌ای به مهد کودک‌ها داد که هر مهد کودک موظف شد هفته‌ای یک روز بچه‌ها را به مراکز پرورش گل  برده و اجازه بدهند تا در آن‌جا بازی کنند
این کار باعث شد که محصول گل‌ها به طرز چشمگیری افزایش پیدا کند و کودکان نیز دارای نشاطی مضاعف شدند.

      نتیجه تصویری برای کودکان در مزارع گل

نشاط و شادابی نه فقط انسان‌ها بلکه به تمام موجودات زنده انرژی مثبت می‌دهد و عشق به زیستن را افزایش می بخشد و بر عکس ......
 محزون بودن , دنبال غم و غصه رفتن , باعث پائین آمدنِ کیفیتِ زندگی شده و در نتیجه احساس منفی به زندگی افزایش می یابد.
 

بشکفد بار دگر لاله ی رنگینِ مراد
غنچه ی سرخِ فروبسته ی دل باز شود
من نگویم که بهاری که گذشت آید باز
روزگارِ دگری هست و بهارانِ دگر
شاد بودن هنر است
شاد کردن هنری والاتر
لیک هرگز نپسندیم به خویش
که چو یک شکلکِ بی جان شب و روز
بی خبر از همه خندان باشیم
بی غمی دردِ بزرگیست که دور از ما باد
کاشکی آینه ای بود درون بین که در آن
خویش را می دیدیم
آنچه پنهان بوَد از آینه ها می دیدیم
می شدیم آگه از آن نیرویِ پاکیزه نهاد
که به ما زیستن آموزد و جاوید شدن
پیکِ پیروزی و امّید شدن
شاد بودن هنر است
گَر به شادیِّ تو دل های دگر باشد شاد
زندگی صحنه ی یکتایِ هنرمندیِ ماست
هر کسی نغمه ی خود خوانَد و از صحنه رَود
صحنه پیوسته بجاست
خُرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

                             نتیجه تصویری برای خُرّم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

شور حسینی با شعور و آگاهی


به نام خداوند جان و خِرد

کزین برتر اندیشه بر نگذرد

سلام بر سرور آزادگان حسین بن علی ( ع ) و یاران با وفای ایشان

درود بر مردم فهیم و بزرگوار گلپایگان. که شور حسینی را با شعور و آگاهی پاس می دارند.



در آستانه عاشورای حسینی راه های سفر به کربلا و اهدای نذورات به شرح زیر نیز پیشنهاد می گردد :



1 ) موسسات خیریه گلپایگان از جمله ( موسسه خیریه ندای امید ) در راستای تهیه کتاب و لوازم التحریر برای دانش آموزان بی بضاعت و آبرومند ونشاندن گل لبخند بر لبان این عزیزان.

سوال : آیا این اقدام خدا پسندانه. به آرمان سالار شهیدان نزدیکتر است یا روش های مرسوم دیگر که همگان شاهد آن هستند ؟

بر روضه های خلد قدم می توان گذاشت

جانا اگر زیارت دل ها کند کسی

زیارت حسینی در کمک به محرومان و یتیمان باز تاب دارد

حق نمایان است در آیینه ی اشک یتیم

من شکوه کعبه را در آب زمزم دیده ام.

2) سوپرمارکت سر کوچه - تسویه ی حسابهای نسیه مربوط به همسایگان آبرومندی که توان خرید نقدی ندارند

3) کمک به خرید جهیزیه دختران کم بضاعت در بین همسایگان و آشنایان و فامیل

4 ) پرداخت کل یا بخشی از شهریه دانشگاه و مخارج یک دانشجوی کم بضاعت

5 ) کمک به زنان آبرومند سرپرست خانوار..



زیارت شما قبول درگاه پروردگار