یاد آن دوران که من اندر کلاس
با شقایق ها ی باغ زندگی
در رهِِ آگاهی و دانشوری
شور و حالی داشتم
با گلِ لادن من از پیوستگی
خوش نوائی داشتم
رمزِ مشتق گیری و کار آئی اَش
بیضی و هذلولی و زیبائی اَش
نقش می بستند در پندار دوست
همچو شیرین خاطراتی را که خاطر خواه اوست
هندسه با آن شکوُه و دقت و زیبائی اش
تابع جز ءِ صحیح و شکل های در همش
با نمودارِ شگرف و رمز و راز مبهمش
گاه چون گلبرگِ دور از شبنم وموج نسیم
چهره ی آن نوگلان سرفراز و سخت کوش
خسته و پژمرده می گشتند در جوّ کلاس
داستانی , خاطره , شعری ضروری مینمود
تا زُداید از وجود پاکشان بیم و هراس
شعر ناب شاعران و طنز های دلکش آزادگان
همچو باران بهاری خستگی را می زُدود
چهره ی گل های باغِ دانش از اندوه و دود
من هم اکنون با مرور خاطراتم زنده ام
باغبان عشقم و گل ها فراوان کِشته ام
در چمنزار وجودم عطر یاس و نسترن
سنبل و سوسن , شقایق , یاسمن
واااای غوغا می کند
صبحگاهان با نسیم , بادلی آکنده از عشق ِ قدیم
خیلِ یاران صمیمی را به یاد آورده ام.
چون پرستو مژده از فصل بهار آورده ام
سلام بر گل های همیشه بهار , روز خوش